دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

منتظرم

سلام امروز سوم محرم....ششم ابان ماه من هنوز بلاتکلیف و منتظرم  اما نمیدونم منتظر نی نی یا منتظر ... هرکی شرایط منو داره یا داشته قشنگ درکم میکنه مامانم تامیبینتم میگه الناز چه خبر؟چی شد؟همش جواب منفی میدم و میگم مامان جان ول کن نپرس خبری نیس چن روزه دیگه ختم 40 روز زیارت عاشوراهم تموم میشه خدایا خودت فرجی بکن امروز وقت لیزر داشتم...ساعت 9:30 بامامانم که دیشب خونشون بودم راه افتادیم رفتیم مرکز لیزر و کمیم عطلی نوبتم شد و رفتم داخل برای لیزر ازهمونجا مستقیم اومدیم رسیدیم آرایشگاه رفتم اصلاح صورت و ابرو چن وقت بود اصلاح نکرده بودم....مبارکم باشه بعد اومدیم خونه ی مامان جونم...الانم تایکم دیگه داداشم میاد برریم خونه ی ماد...
6 آبان 1393

من بازاومدم

فرارسیدن ماه محرم رو به همه دوستای نی نی وبلاگیم تسلیت میگم....عزاداریهاتون قبول و التماس دعا چن وقته ننوشتم و واقعا اصلا مث سابق حسی به نوشتن ندارم اما برای دلخوشیم شده میام و گاهی حتی اگه نظری هم نذارم پستاتون رو میخونم...منوواقعاببخشید...روحیه ست دیگه کلا خرابه به بزرگواری خودتون ببخشید منو روزای پاییزیم خیلی زود زود میان و میرن و بدم نمیگذره ولی خب مث همیشه فکرم درگیره...درسته مث سابق درگیرش نیستم اما خب دله دیگه....دیگه سنم ایجاب میکنه تنهاییم ایجاب میکنه که یه همدم از خون خودم داشته باشم...نمیشه دیگه چیکارکنم وقتی خدانمیخواد برای خدا استغفرالله تکلیف تعیین کنم؟پس بیخیالش اما این ماه باز دوباره عقب انداختم....یعنی خدایا م...
4 آبان 1393

آخر هفته ی خوب

سلام دوستای گلم امیدوارم زندگی به کامتون باشه و از بودن درکنار همسرو فرزندانتون لذت ببرید اخر هفته ای خوبی داشتم شکرخدا...پنجشنبه صبح وقت اپیلاسیون داشتم رفتم و ظهرکارم تموم شد نهاررفتم خونه ی باباایرج و شام رو شوشو هم اومد...شب خوبی داشتیم.... جمعه ساعت 9 صبح بیدارشدیم قرار شد بعد صبحانه شوشو بره ارایشگاه....اول بخاری رو حلش کردیم تا سرمانخوریم...بعدسرظهری قبل رفتن شوشو من به پروین جاری محترم زنگ زدم بعد یکم حرف زدن گفت رفتید پیش بابای نیما؟(شوهر خواهرشوهرم)گفتم نه مگه چی شده؟گفت همون روزی که تصادف کرده کی رو کشته خودشم پشت فرمون به بد طورخیلی بدی ضربه خورده گفتم نه والا لیلاکه زنگ زده بود به شوهرم گفت که پدرشوهرش با ماشین وشوهرش ت...
19 مهر 1393

نیل سو اومــــــــــــــــــــــــــــــد

ســــلام امروز 16 مهـــــــــــر1393 نیل سو خانم ما قدم به دنیای ما گذاشت اومدنت ...قدمت مبارک دختره دخترخاله ی عزیزم الهی همه ی دخترا..مادرای اینده....این حس قشنگ رو حس کنن خـــــــــــــدا برای همه مون بزرگه دوستای منتظرم  من که خیلی امیدوارم میدونم که ارزو به دل نمیمونم... _________________________________________________________________________ دیروز و پریروز صبح ت اشب خونه خالم بودیم و ترشی میگرفتیم وای که چقد خسته شدم....عوضش به خستگیش می ارزه...دیشب قرار بود همسری شب ماموریت باشه ولی عصری زنگ زد و گفت که شب نمیمونن و میان خونه و بعدش اماده میشه و میرن شام از طرف شرکت و فرداشم که امروز باشه جای دوری نمیرن و همین...
16 مهر 1393

عیدقربان

عــــــــــــید قربــــــــــــان مبـــــــــــــــــــــــارک سلام دوستای گلم عیدتون مبارک ایشالا که هرحاجتی دارید خدا تو این روز عزیز روا کنه و بی نیاز بشید من از دوشنبه ی هفته پیش خونه تکونیم رو شروع کردم و امروزم با انباری و راه پله ها به پایان رسوندم....دیروز با همسری سالن رو تمیز کردیم وخلاصه کلی کار و خستگی و اخرش یه دوش و شام خونه ی بابا ایرجم... فعلا دارم داروهای گیاهیمواستفادشون میکنم دوتا دیگه از اون دارو داخل رحمی مونده امیدم بخداست دعام کنید به دلم افتاده که خیلی زود مامان میشم اما بازم باید خدا بخواد و هیچ اصراری ندارم... شانزدهم مهر نیلسو جووون دختره دخترخالم متولد میشه خدا انشالله حفظش کنه و برای مام...
12 مهر 1393

درمانی نو

ســــلام... میخوام از روز سه شنبه بنویسم... روزی که من یهو منقلب شدم و گوشی و برداشتم به همسری نوشتم من بچـــــــــــــــــه میخوام وایشونم خیلی زود تماس گرفتن....الناز چی شده؟گفتم هیچی حالم خیلی بده بدجور زده به سرم امروز نزدیکی و زود میای خونه میای زودی میریم شهرستان خوی ...خیلی وقت بود میخواستم برم اما نمیشد اما این بار جدی میخواستم برم...گفت فعلا نمیدونم دقیقا چه ساعتی بیام یکم دیگه خبرمیدم بهت...گفتم باشه و اومدم ورزش کنم....یکم بعد همسری زنگ زد گفت من دارم حرکت میکنم بیا توزنگ بزن و ببین خانمه اونجاست میریم دست خالی برنگردیم...زنگ زدم گفتم خانم قوچخانی تشریف دارین امروز میخوایم از ارومیه بیام..گفتن بله و زودی به همسری گفتم و ایشو...
3 مهر 1393

یه روز خـــــــــــیلی خوب

سلام دیروز واقعا یه روز خوب وبه یادماندنی شد برای همه مون.... دیروز صبح ساعت ده بیدارشدم و بعدش هیچ کاری نداشتم یکم دیگه مامانم اومد و یه صبحونه ی توپ و مادر دختری زدیم بر رگ یکم گپ زدیم بعدش یه نهار خوشمزه  درست کردیم مرغ و برنجم پخته بودم اماده کار زیادی نداشتم...چن لحظه بعد به امیر پسردایی عضو ثابت خانواده ی ما...که بگم از دیروز هرچی اس میزنم چرا جواب نیمدی گفت والا اس نرسید...گفتم امشب با داداش اینا بیای ها نگی نگفتم...گفت الناز شب عروسی هم خدمتیم دعوتم ببخشید نمیتونم بیام...گفتم خــــب اومدم یهو یادم افتاد بگم که لیلا بیاد چون نمیخواستم لیلاو امیر باهم خونه ماباشن...به لیلا دختر عموم اس زدم اونم تا نیم ساعت خودشو رسوند...بابا...
31 شهريور 1393

تولد یه همسر آسمونی

فردا سی شهریور...تولد همسرم همه زندگیمه  امروز پست مخصوص تولد رو گذاشتم چون فردا یکم درگیرم نمیرسم... من کادومو خریدم...بادکنکام رو خریدم...الانم یکم دیگه ایشالامیریم براری سفارش کیک... فردا هم از صبح مامانیم میادو بابام پیشم و شام هم داداش با خانمش وامیر میان شام از بیرون سفارش میدیم... خدا سایه ی هیچ مردی رو از سر خانم بچه هاش کم نکنه....الهی آمین دوستای گلم امیدوارم خوش باشین دو روزه از کمر به بالام یه دردی دارم خیلی اذیت میشم نمیدونم چم شده...اما محبوری امروز خونه رو تر تمیز کردم... این روزهاهم فقط متفورمین میخورم و فولیک اسید....به امید خدا خیلی زد مامان میشم و همسری مهربونم بابا میشه من میــــــــــــــــ...
29 شهريور 1393

نتیجه سونو 25شهریور

سلام من دیروز کلی استرس داشتم کلی گیج بودم انگار یه چی گم کرده بودم....بالاخره ساعت 18:30 شد و همسری رسیدن تا یه لقمه غذابخورن من زودی آماده شدم و راه افتادیم سمت مطب....وای داخل که شدیم هنگ کردم فک میکردم شادی خلوت باشه...اما نه پر بوووود از ادمهایی که خیلیاشون مث من بلاتکلیفن و چندسال منتظر به خانم منشی گفتم که اومدم برای سونو اونم اسمم رو نوشت و بعد از یک ساعت و نیم دوساعت اسمم رو خوند و رفتم داخل...دکتر گفتم اوضاع رحم و تخمدانات خیلی بهتر از قبل شده ....گفتم خانم دکتر ای یو ای چی نتیجه نمیده بخواید ای یو ای کنید گفت دوازده درصد احتمال نتیجه مثبت هست بعدشم مشکلی نداری چرا ای یو ای کنی یکم صبر داشته باش...گفتم چشم و تصمیم گرفتم هیچ ا...
26 شهريور 1393