دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

یه روز خـــــــــــیلی خوب

1393/6/31 17:42
929 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دیروز واقعا یه روز خوب وبه یادماندنی شد برای همه مون....

دیروز صبح ساعت ده بیدارشدم و بعدش هیچ کاری نداشتم یکم دیگه مامانم اومد و یه صبحونه ی توپ و مادر دختری زدیم بر رگیکم گپ زدیم بعدش یه نهار خوشمزه  درست کردیم مرغ و برنجم پخته بودم اماده کار زیادی نداشتم...چن لحظه بعد به امیر پسردایی عضو ثابت خانواده ی ما...که بگم از دیروز هرچی اس میزنم چرا جواب نیمدی گفت والا اس نرسید...گفتم امشب با داداش اینا بیای ها نگی نگفتم...گفت الناز شب عروسی هم خدمتیم دعوتم ببخشید نمیتونم بیام...گفتم خــــب اومدم یهو یادم افتاد بگم که لیلا بیاد چون نمیخواستم لیلاو امیر باهم خونه ماباشن...به لیلا دختر عموم اس زدم اونم تا نیم ساعت خودشو رسوند...باباهم اومدو من و مامانم و بابام و لیلا نهارخوردیم و ساعت 5 همســــــــــــری جونم تشریف آوردغذاشو دادم خورد و با بابا رفتن دفتر قبلشم الناز رو داداشم اورد و بعد رفتن شوشو وبابام ماموندیم جمع زنونه من و لیلا و مامانم و النازجمع و جور کردم و بعدش بادکنک ها رو آوردم و سی چهل تا باد کردیم و من خونه رو تزئین کردم و یه قر کمری با لیلا و الناز اومدیمبعدش همسری با شام اومد...بابا اومد...بعدش داداش اومد و شام رو خوردیم و بعدش زن عموم زنگ زد گفت که میخوایم بیایم خونتون...گفت به  روی چشم تشریف بیارین....درجریان تولد نبودن...رسیدن دیدن چه خبره...با چایی پذیرایی کردم و بعدش یهو داداشم اهنگ مخصوص و موردعلاقشو پیدا کرد و شروع شد....منم از اشپزخونه بدو اومدم....شوشو و بعدش همه مشغول شدیمکیک رو اوردیم کلی دور هم خوش گذروندیم و بعدش کادوهارو دادیم به شوشو و کلی تشکر از  مهمونا...راهی شدن و رفتن من موندم و شوشوی مهربون که جدیدا معتادهم شدناین گیم clashهست بخدا پدرمو درر اورده  ..هی میگم بخوره...بیا...برو....بشین....ده بار باید بگم..همش رو اعصابمهمن ظرفامو تمیزکردم گذاشتم کمد و ساعت دو خوابیدیم...وصبح ساعت قبل هفت شوشو رو بیدارکردم رفت شرکت..امروز ارومیه هستش...من بعد بدرقه ی شوشو خوابم نبرد و نشستم فیلمای دیشب رو توگوشیم دیدیم...میگم خدا این دلخوشیای هرچندکوچیک رو از مانگیره....هروز صبح تا نه و نیم ده میخوابیدم باز کم میاوردم ...امروز صبح از هفت بیدارم و کلی سرحال....شوشو نه اومد صبحونه خورد و رفت منم خونه رو تمیز کردم ورزش کردم رفتم حموم  و  اومدم ماهی رو سرخ کردم الانم منتظرم شوشوی گرامی که تو جلسه ست تشریف بیراره...واگه عمری باقی باشه بریم خرید...

خــــــــــــــــــــــــــــــدایا شکرت خدایا میپرستمت بخاطر تک بودنت

اینم کیک تولد امسال همسری من

واینم کادوی داداشم که این وسط منم یه سودی بردم خخخخخ

 

داداش سجاد سفارش داده بودن و منم واقعا خوشم اومد مرسی از داداش و زن داداشم...

بابا ایرجم و عمو جاویدم پول نقد کادو دادن....واقعا داشتن این خانواده ی خوب نعمته برای من خدایاشکرت....

انشالله دل همتون خوش باشه...منم انشالله سال دیگه همین وقتا یه پست میذارم که دختر....پسرم...شلوغی کردن...زدن شیکستن..خخخ

میبوسمتون دوستای گلم

پسندها (1)

نظرات (4)

زهراخ
31 شهریور 93 23:56
سلام عزیزم خوشحالم ک سرحال بودی عزیزم انشاا ...ک ب زودی زودنی نی بیاد کادوخیلی خوگشل بودمبارکتون باشه نفسم
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام زهرا جونم مرسی عزیزم فدای تو شادباشی خواهرم
نورا
1 مهر 93 15:31
ای جااانم ایشالله نی نی کوچملو میادش دایی جونش زحمت می کشه لیوان نی نی رو اضافه می کنه.مباااااااارکتون باشه .ایشالله شادی همیشه مهمون خونه تون باشه و هیچ وقت نره .اااای جانم عجب کیکی سهم ما چی الناز جونمی گفتی کی جشنو میگیری با آقای خونه میومدیم کیک خورونایشالله همیشه کنار هم خوشبخت باشین عزیزم
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی عزیز دلم فدات...سهم شمام هروقت تشریف اوردین ارومیه حتما در خدمتیم....نورا جون مشخصات خودتو ندادی چرا..وایبر داری؟
فریبا
1 مهر 93 16:24
بههههههههههههههه بهههههههههههههههههههه چه کیکی دهنم آب افتاد مبارکار باشه از طرف منو حسین به همسریت تبریک بگو الهی که همیشه دلت شاد باشه عشقممممممممممممممممم چه کادوی خشگلی دست داداش مهربونت درد نکنههههههههههههههههههههههههههههه ایشالاه سال دیگه نی نی لیوانا رو شکونده داداشت 3 تا سفارش میده دوست دارم
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسیییییییییییی عزیز دلم فدای دلت...ایشالا دخمل نازت زودی بیاد البته بموقع بیاد توبغل مامانیش چشمون به جمالش روشن بشه عزیزدلممممممممممم
نورا
3 مهر 93 18:13
وای بدبخت شدم فک کنم نظرات وب دختر عمومو آوردم همشو واسه اون نوشتم.حالا از تک و توک زندگیم سر دراوردن.چی کار کنم؟
الــنـــازجوون
پاسخ
نورا جون چرا خب حواست کجابود عزیزم