یه روز خـــــــــــیلی خوب
سلام
دیروز واقعا یه روز خوب وبه یادماندنی شد برای همه مون....
دیروز صبح ساعت ده بیدارشدم و بعدش هیچ کاری نداشتم یکم دیگه مامانم اومد و یه صبحونه ی توپ و مادر دختری زدیم بر رگیکم گپ زدیم بعدش یه نهار خوشمزه درست کردیم مرغ و برنجم پخته بودم اماده کار زیادی نداشتم...چن لحظه بعد به امیر پسردایی عضو ثابت خانواده ی ما...که بگم از دیروز هرچی اس میزنم چرا جواب نیمدی گفت والا اس نرسید...گفتم امشب با داداش اینا بیای ها نگی نگفتم...گفت الناز شب عروسی هم خدمتیم دعوتم ببخشید نمیتونم بیام...گفتم خــــب اومدم یهو یادم افتاد بگم که لیلا بیاد چون نمیخواستم لیلاو امیر باهم خونه ماباشن...به لیلا دختر عموم اس زدم اونم تا نیم ساعت خودشو رسوند...باباهم اومدو من و مامانم و بابام و لیلا نهارخوردیم و ساعت 5 همســــــــــــری جونم تشریف آوردغذاشو دادم خورد و با بابا رفتن دفتر قبلشم الناز رو داداشم اورد و بعد رفتن شوشو وبابام ماموندیم جمع زنونه من و لیلا و مامانم و النازجمع و جور کردم و بعدش بادکنک ها رو آوردم و سی چهل تا باد کردیم و من خونه رو تزئین کردم و یه قر کمری با لیلا و الناز اومدیمبعدش همسری با شام اومد...بابا اومد...بعدش داداش اومد و شام رو خوردیم و بعدش زن عموم زنگ زد گفت که میخوایم بیایم خونتون...گفت به روی چشم تشریف بیارین....درجریان تولد نبودن...رسیدن دیدن چه خبره...با چایی پذیرایی کردم و بعدش یهو داداشم اهنگ مخصوص و موردعلاقشو پیدا کرد و شروع شد....منم از اشپزخونه بدو اومدم....شوشو و بعدش همه مشغول شدیمکیک رو اوردیم کلی دور هم خوش گذروندیم و بعدش کادوهارو دادیم به شوشو و کلی تشکر از مهمونا...راهی شدن و رفتن من موندم و شوشوی مهربون که جدیدا معتادهم شدناین گیم clashهست بخدا پدرمو درر اورده ..هی میگم بخوره...بیا...برو....بشین....ده بار باید بگم..همش رو اعصابمهمن ظرفامو تمیزکردم گذاشتم کمد و ساعت دو خوابیدیم...وصبح ساعت قبل هفت شوشو رو بیدارکردم رفت شرکت..امروز ارومیه هستش...من بعد بدرقه ی شوشو خوابم نبرد و نشستم فیلمای دیشب رو توگوشیم دیدیم...میگم خدا این دلخوشیای هرچندکوچیک رو از مانگیره....هروز صبح تا نه و نیم ده میخوابیدم باز کم میاوردم ...امروز صبح از هفت بیدارم و کلی سرحال....شوشو نه اومد صبحونه خورد و رفت منم خونه رو تمیز کردم ورزش کردم رفتم حموم و اومدم ماهی رو سرخ کردم الانم منتظرم شوشوی گرامی که تو جلسه ست تشریف بیراره...واگه عمری باقی باشه بریم خرید...
خــــــــــــــــــــــــــــــدایا شکرت خدایا میپرستمت بخاطر تک بودنت
اینم کیک تولد امسال همسری من
واینم کادوی داداشم که این وسط منم یه سودی بردم خخخخخ
داداش سجاد سفارش داده بودن و منم واقعا خوشم اومد مرسی از داداش و زن داداشم...
بابا ایرجم و عمو جاویدم پول نقد کادو دادن....واقعا داشتن این خانواده ی خوب نعمته برای من خدایاشکرت....
انشالله دل همتون خوش باشه...منم انشالله سال دیگه همین وقتا یه پست میذارم که دختر....پسرم...شلوغی کردن...زدن شیکستن..خخخ
میبوسمتون دوستای گلم