16 دی
ســـــــــــــــــلام
امروز روزی بود که متوجه شدم دوتاقلب تو دلمه
دوتا فرشته ی مهربون مهمون دنیای ماست
عاشقتونم سلناز و ایدین قشنگم
نمیتونم زیاد بمونم
ایدین داره توبغل مامانم جیغ و داد میزنه
سلناز کنارم داره دست و پامیزنه و بازی میکنه
این روزا خیلییییییی شیطون شدن
صداهای جورواجور
حرکات خوشکل
پاهاشون رو بادست میگیرن البته ایدین تواین موردجلوتره
بابا ایرجم تهرانه و ماخیلی دلتنگشیم ایشالا فردا باید ارومیه باشه
باید امروز میرفتیم برای واکسن که نشد همسری ارومیه نبودن دیروز ارومیه بود که یه روزقبل موعد بود نبردم موند ایشالا شنبه که بابای بچه ها ارومیه ست.هرماه گردشون عکس میگیرم روز اول امروز نشد فردا میبریم حموم بچه ها رو وبعد کلی عکس بادوقلوهاایشالا
امروز همش حس خوب داشتم همش حس میکردم مطب میرم و خبر خوب میشنوم و دوباره اون حس قشنک تکرار میشه
خداایشالا قسمت همه ی دوستای منتظرم بکنه
آیدین پسر شیررین و شیطون و نازم عاشقتم بزرگ که شدی میخونی اینارووووو....خیلی خوب بودی و اروم فقط شبا خوابت خیلی بد بود تا میخواستی بخوابی کل عذابمون میدادی شیطون دوست داشتنی
سلناز دختر چشم قشنگ و خوشکلم عاشقتیم شیطونی و هرکاری میکنم فرداشس تحویلم میدی عاشقتونیم بوووووووووووس
من برم گوشیمو خالی کنم از عکسای که دارم....خداحافظ همگی