آخر هفته ی خوب
سلام
دوستای گلم امیدوارم زندگی به کامتون باشه و از بودن درکنار همسرو فرزندانتون لذت ببرید
اخر هفته ای خوبی داشتم شکرخدا...پنجشنبه صبح وقت اپیلاسیون داشتم رفتم و ظهرکارم تموم شد نهاررفتم خونه ی باباایرج و شام رو شوشو هم اومد...شب خوبی داشتیم....
جمعه ساعت 9 صبح بیدارشدیم قرار شد بعد صبحانه شوشو بره ارایشگاه....اول بخاری رو حلش کردیم تا سرمانخوریم...بعدسرظهری قبل رفتن شوشو من به پروین جاری محترم زنگ زدم بعد یکم حرف زدن گفت رفتید پیش بابای نیما؟(شوهر خواهرشوهرم)گفتم نه مگه چی شده؟گفت همون روزی که تصادف کرده کی رو کشته خودشم پشت فرمون به بد طورخیلی بدی ضربه خورده گفتم نه والا لیلاکه زنگ زده بود به شوهرم گفت که پدرشوهرش با ماشین وشوهرش تصادف کرده امانگفت پدرشوهرشم حالش بده...به شوشو گفتم زنگ زد به شوهر خواهرش نیما و حرف زدن و قضیه رو جویا شدیم قرارشد بعازظهر بریم بیمارستان امام رضا...ساعت سه به بعد راهی شدیم....رفتیم رسیدیم وای بابای نیمارو دیدم گریم گرفت خدا خودت تمام مریضاروشفابده.....الهـــــــــــی آمین......بعدش یه بیست دیقه ای اونجابودیم یکم دلداری دادیم و خداحافظی کردیم...
پ.ن.ن اومدیم خواستیم بریم بیرون شوشو گفت میخوای اقای ولیپور ایناهم بیان گفتم اره دورهمی خوش میگذره...رفتیم دنبالشون و یه راست رفتیم بند.....یه بستنی تو راه خوردیم و ادامه ی راه ...رفتیم یه آلاچیق اجاره کردیم و قلیون ایناسفارش دادیم...هیچوقت قلیون نکشده بودم البته درحد یه پک چرا ولی انقد رو هیچوقت تجربه نداشتم...بعدش چای و اش دوغ خوردیم و کلی دورهم خوش گذشت....نم نم بارون هم یه حال دیگه داد
بعدغروب راه افتادیم اومدیم خونه ی خودمون....برای امروزم با ژیلا دوستم قرارداشتیم اولش رفتیم برای اپیلاسیونش و بعدش با ارایشگرمون معصومه جون سه تایی رفتیم دوسه تا بانک و بعدش دوتایی با ژبلارفتیم خرید و یه پیراشکی زدیم بر بدن و کلی گشتیم و برگشتیم خونمون....اومدم شوشو زنگ زد وسایل لازم برایر رژیم کانادایی رو پرسیدو خرید برام ..برای نهار ماکارونی داشتم خوردیم الانم در خدمتم...
ایشالا از فردا که بیستم مهرهستش شروع میکنم بررای رزیم کانادایی برام دعا کنید....