دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

بدون عنوان

سلام مامانی جوووووونم نفسم عشقم بااینکه نیستی ولی من دارم برات میمیرم چه دنیاییه مامانی امروز یه عکسی از پی سی خونه بابا ایرج پیداکردم که مال اواسط سال 90 هستش سد ارس این کوچولو که میبینی بغلمه آقا پارسا خوشکله ست که من یه دنیا دوسش دارم پسرعموته مامانی از وقتی با باباییت ازدواج کردم دیگه هیچ بچه ای رو قد پارسا دوس نداشتم خیلی شیرین زبونه اولش که منو دید البته بعد عروسیمون بهم میگفت ززی(زن عمو) یکم که بزرگتر شد درست همین وقتا که الان تو عکس هست تازه ززی گفتن رو ترک کرده بود میگفت زنمو  ولی قربونش برم حالا دیگه بزرگ شده و میگه زن عمو مامانی انشالله یه روزی برسه که تورو بغلم بگیرم وای کاش امسال بودی وقتی از جلو مغازه های سیسمونی...
25 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام نفسسسسسس خیالی مامان کجایی که خبری ازت نیست و من انقد از دوریت احساس تنهایی میکنم مامانی امروز جمعست تازه نهارخوردیم با بابایی رو عمو احدت رو عمل کردن یه هفته ای میشه چن روز بود اونجا میرفتم و می اومدم مامانی چیزی تاعید نوروز نمونده من زیاد کار ندارم و خونه تکونی خاصی نمیکنم ولی عوضش میرم به مامان بزرگات کمک میکنم کمی از خریدامو کردم امروزم میریم با بابایی یکم بگریدم و خریدامون رو بکنیم وبرا عمه لیلا کادوی عید بخریم مامان جون الهی روزی برسه که سه تایی بریم برا خرید و برات لباسای رنگی بخرم فدای نی نی نازم بشم که انقد مامانیشو منتظر گذاشته ولی مامانی بابایی یه جورایی همیشه کنارمه و نذاشته چیزی اذیتم کنه باباییت یه دونست عاشقشم خوشحالم که ...
16 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام مامانی فداتشم امروز چن وقتی میشه که بی بهانه میام و اگه هیچیم ننویسم ولی وبلاگ نی نی های دیگه رو میخونم و بیشتر عکساشون رو میبینم همین الان دارم یه آهنگ از جواد یساری گوش میکنم از بچگی این اهنگو دوس داشتم و هنوزم باهاش اروم میگیرم  و هنوزم که هنوزه برام تازگی داره و اشک تو چشام جمع میشه برات مینویسم تا شاید توام ازش  لذت ببری بوس مامانی بچه ها بچه ها شیرینی زندگی ان همه غنچه های باغ آشتی ان اونارو از روی شاخه نچینین بچه ها بچه ها شادی رو خیلی دوس دارن گل کینه رو دلا نمیکارن  اونارو نخواین که غمگین ببینین زندگی هرلحظه پیچ و خم داره شادی داره غصه داره غم داره اینارو از چشم اونها نبینین اگه آشتی اگه قهر اگه ...
6 اسفند 1391

بدون عنوان

مامانی بدجوری دلتنگتم خوب چیکارکنم نی نی میخوام دیگه تاکی باید وقتی نی نی میبینم دلم بلرزه من عاشقتم بعد عید میرم برات دستبند و زنجیر پلاک میخرم فقط دوس دارم همه چی  اماده باشه برای بودنت   نفس مامان ...
4 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام نی نی قشنگم مامانی چند وقتی هست که دیگه دل و دماغ نوشتن رو اصلا ندارم فقط گاهی وقتا میام و با حسرت نی نی هارومیبینم ومیرم نانازم  دکتر خیلی وقت پیش برام عکس رنگی نوشته بودامروز رفتم برا عکس رنگی خیلی استرس داشتم خلاصه وقتش رسید و امروز بعد ظهر با خاله ژیلا(بهترین دوست مامانی)رفتیم برا عکس رنگی وای حالم خیلی بد بود درد داشت ولی نه تا اون اندازه که ادم نتونه تحمل کنه ...همین تو ارومیه خیام شمالی آزماِشگاه مهرداد یکانی رفتم ...قربونش برم یه خانم مهربونی بود که ادم اصلا موذب نمیشد و خجالت نمیکشید خلاصه به هرسختی که بود تموم شد ولی حالم زیاد خوب نبود رسیدم خونه بابایی هم تازه رسیده بود ...مامانی خداروشکرهیچ مشکلی نداشتم و همه چی کامل...
24 بهمن 1391

بدون عنوان

مامانی باز که ناامیدشدم دیگه تا کی؟تاچه حد؟ الان از دکتررسیدیم اونجا چند تا خانم  بیشتر امیدوارم کردن گفتن حتماحامله ای رفتم رو تخت سونوگرافی کرد  همش منتظربودم بگه مبارکه مامان شدی دیدم نه اصلا خانم دکتر دهنشم بازنکرد بعد رفتم پیشش گفت النازخانم مشکلی نداری گفتم حامله نیستم؟گفت چیزی نشون نداد ولی مشکلی هم نداری مثلا کیست و اینانداری فردا باید برم ازمایش ببینم چی میشه نمیدونم خداجونم خیلی امیدوار بودم دیگه ...
2 بهمن 1391

بدون عنوان

واي يعني فردا چي ميـــــــــــــشه خدايافردا  از دكترم وقت گرفتم...ماماني فقط به عشق تو ميرم دكتر ميرم ببينم بالاخره تو منت ميذاري و مياي؟يا واقعا من مشكلي دارم؟يه حسايي دارم خداجون بلاتكليف موندم يه كاري كن زودترهمه چي مشخص شه يــــــاخدا   ...
1 بهمن 1391

بدون عنوان

ماماني  خيلي دلم ميخوادت  تورو خدا بيا... فردا بي بي چك ميزنم اميدوارم چون يه حسايي دارم اگه برام ثابت شه كه خبرايي هست كلي كاردارم يه قولايي به خدا دادم بايد اول به اونا برسم بعد به زندگي خودم با بابايي بيشتربرسم و  خودمون رو برا اومدنت اماده كنيم...ماماني تورو خدا  اين بار هم نشه  نميدونم شايد كلا ديگه نااميد شم  درسته خيلي وقت نيس ولي خووووب چيكاركنم من و بابايي عاشقتيم   عاشق اينيم كه سه تايي بريم بيرون سه تايي از زندگي لذت ببريم  دوست داريم ماماني ...
29 دی 1391