دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

خدا جــــــــون من چم شده؟

سلام آیا من ویروسی شده ام یا حامله ام؟ کــــــــــــــــــــــدوم؟ ای خدا جونم به لبم رسیده چن روزه از روز جمعه همش تب دارم همشم پایین تنم انگارکه دارم فلج میشم بخدا خیلی سختمه نای حرکت ندارم بی حالم میگن ویروس تشریف فرماشدن که تب و تهوع و این جور حالت ها رو هم داره من فقط تب پایین تنه دارم یه مسئله ی خیلی مهم دیگه من قبل ازاین اصلا اهل خوردنی های ترش مزه نبودم یااگه میخوردم خیلی خیلی کم مخصوصا گوجه سبز اصلا حالا مخ همسری بیچاره رو از ظهر زدم که برام از پلدشت گوجه سبزبخیربیار چون شاید تااینجابرسی یادت بره اونجا هی smsمیدادم که گوجه سبزمن فراموش نشه وای یعنی این منم که انقد شکمو شدم؟اونم چی گوجه سبز تـــــــــــــــــــرش؟ صب...
26 خرداد 1392

بغض...

                                           خدای آسمونا خدای خوبی ها خدای بنده های تنها خیلی بغض دارم خیلی تنــــــــــــــــــــــهام خدایا از تو نه ولی از خودم خیلی ناامیدم هیچوقت خودمو انقد بی ارداه و بی حال ندیده بودم شب وسایلمو میذارم توکیف اماده میکنم صبح پاشم برم باشگاه اما انگار همون الناز شب نیستم  ذهنم درگیره  فقط به یه موضوع فکرمیکنم اونم نی نی هستش خوب چیکارکنم نمیتونم خوش باشم الان نزد...
25 خرداد 1392

تموم شد

این ترم تصمیم داشتم ادامه بدم درسمو و فقط برای پرکردن وقتم میخواستم درسمو ادامه بدم اما همین روزاست که میرم انصراف بدم و همه چی تموم بشه چون یه دلم دانشگاست که برم برای ادامه یا نه ولی انگار قسمت نیس که دیگه ادامه بدم خداروشکرزندگیم خوبه و چیزی کم ندارم واسه همین میخوام سرخونه زندگیم باشم و دیگه فکردرس رو نکنم ...
25 خرداد 1392

تصمیم بزرگ مامان و بابا

دوتاتصمیم مهم  من و همسری دیروز بابایی خیلی جدی پیشنهادی رو که چندین بار داده بود رودوباره مطرح کرد ازم خواست که یه نی نی بیاریم خونمون و سرپرستی اش رو به عهده  بگیریم خدایا چه ذوقی کردم یه لحظه چشام پر از اشک شد چقدخوشحالم که همسرم انقد نی نی دوس داره و ادامه ی زندگیش بامن انقد براش مهمه خدایا شکرت من از وقتی خودمو شناختم دوتاارزوی خیلی بزرگ داشتم اول اینکه بعدمرگ اهدای عضو داشته باشم حتی وقتی 19سالم بود ثبت نام کردم و کارتشم دارم حالا بماند که مامانم خیلی ازم ناراحت شد ولی بابایی بابغض استقبال کرد ویکیشم اینکه  اینده انقدی داشته باشم که بتونم سرپرستی یه نی نی رو به عهده بگیرم تابه حال که نشده ولی از خدا میخوام یه...
23 خرداد 1392

مســــــــافرت!!!

مامانی الان از هلال احمر زنگ زدن گفتن فردا برم تالارشمس برنامه هست فرداساعت9 اونجاباشم نمیدونم برم یانه؟   نی نی اخراین هفته چن روزی تعطیله...رحلت امام و یه روزمرخصی و جمعه ... بابایی میخواد که چن روزی رو بریم مسافرت احتمالا با عمو وحید و فاطمه جون که یه نی نی 4ماهه تو شیکمش داره(پسرعمه ی بابایی و خانمش)شــــاید شمال من بیشتر دوس دارم بریم بانه نمیدونم به هرحال امیدوارم خوش بگذره بهمون ...
11 خرداد 1392

مامانی قربونت بره جوجوم

سلام نی نی نـــــــاز من نی نی کوچولو آی شیطون این ماهم مامانی رو خوشحال نکردی باشــــــــه پنجشنبه رفتم دکتر،قراربود با دوستم مهناز که شرایطمون یکیه باهم بریم دکتر من رفتم خونه باباایرجم برای ساعت 4قرارگذاشتیم ولی بعدش وقتی دیدم مهنازبامامانش میره بهش گفتم من نمیام وخبرازبابایی گرفتم گفت که 6میرسم خونه انقدخوشحال شدم که با خودبابایی میریم دکترقرارشدبابایی ساعت6ماشین رو برداره بیادخونه باباجون منو برداره بریم تاساعت6:40رسیدیم مطب 7:30بودکه رفتم اتاق دکتر.آزمایش قبلی بابایی رو هم بنابه خواسته خانم دکتر برده بودم همه چی نرمال بود اولش معاینه ام کرد بعدش چن دیقه ای صحبت کردیم بهم گفتن هیچ مشکلی نداری و به همین زودی نی نی داری میشم ولی ...
11 خرداد 1392

نـــشـــــــد ولی اصلا ناامید نیستم چون خدا بامنـــــــه

سلام جوجوی مـــــــــامان خوب خودتو لوس میکنی و نازمیکنی و نمیخوای بیای مامان جان فردا باز وقت دکترمه فرداساعت6.برم ببینم این باردیگه چیکارا باهام میکنن.مامانی بابایی میخواد یه کاری برام جورکنه و دیگه بیکار نباشم و فکرم انقد پریشون نباشه ازطرفی هم تصمیم گرفتم این ترم  واحد درسی بردارم و غیرحضوری  توخونه درسمو بخونم و برای امتحانات برم دانشگاه مامان جان اگه تو می اومدی فقط باتو مشغول میشدم این ماه بااینکه باز نیومدی اما دل ضعفه و خیلی دردای دیگه دارم دوستام میگن شاید باردارباشی اما فکرنکنم به هرحال فردامنتظرم ببینم خانم دکتر چی میگن باز راستی مامانی دیروز نی نی مریم جون عروس خالم متولدشدرفتیم بیمارستان دیدنش  پسرش ناز ...
8 خرداد 1392