دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

کیک تولد پارسال

یـــادش بخـــــــــــیر پارسال تولدم خونه باباییم دعوت بودیم ونشد که من خونم مهمون دعوت کنم خوش گذشت زیاد عکس گرفتیم ولی حریص شدیم گفتیم عکسامون خوشکل بشن باگوشیای قدیمی خودمون عکس نگرفتیم وخواستیم با گوشی که بابایی براتولدم خریده بود عکس بگیرم که اونم برنامه ش جور نبود باگوشی دایی سجاد عکس گرفتیم که مدلش بالابود قربونش برم منم که شانس ندارم نمیدونم چی شد یهو گفتن عکساهمشون پاک شدن خیلی توذوقم خوردولی عوضش یه عکس قبل اینکه کیک رو بیاریم خودم با گوشی خودم گرفتم که فقط همین یادگارمونده ...
28 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

ســـــــــــــــــلام هلوی مامان نفسم درچه حالی؟چقدبیخیالی عزیزم چرا میذاری مامانی انقد تنهابمونه خوب بیا عزیزم اینطوری هردوتامون کلی خوش به حالمون میشه جان مامان من و بابایی دیوونه واردوستت خواهیم داشت جونم برات بگه امروز یه جمعه ی دیگست وبابایی و من کنارهم البته نزدیک ظهر یکی دوساعت رفت مغازه باباایرجم ایناو وقت نهاراومدتااونموقع من نهار(ماکارونی)آماده کردم بعدرفتم حموم بابایی که اومد نهارمون رو خوردیم قربونش برم یه دیقه که آروم نداره الانم رفت به ماهیاش برسه الانم برد یه مقداریشو که تکثیرکرده بود بفروشه نی نی بیای از آکواریوم بابایی سیرنمیشی‌خیلی خوشکله فقط گاهی بابایی زیاد خودشو درگیرشون میکنه دیروز بابایی از بانه برگشت مامان ...
27 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

ســــــــلام نی نی جـــــــــــونم مامان فدات بشه نازنازی من نفسم نمیدونی چقدردلتنگتم کاش میشد این ماه بیای اگه نیای باز دوباره میرم پیش خانم دکتر و معلوم نیس چه آزمایشی برام بنویسه یاباز باید دارو استفاده کنم خوب آخه مامان جان چرانمیای؟ مامانی ما که چیزی برات کم نمیذاریم من و بابایی هم که عاشقتیم  لابد خدامارولایق نمیدونه دلم پرمیزنه برای یه نی نی ناز و توپولو که فقط و فقط مال خودم باشه و همش نازشوبکشم خدایا خودت کمکمون کن ...
21 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

ســــــــــــــــــــــلام نفس مامان کوچولوی نازم قربونت بشم عزیزم بخاطر تو و زود اومدنت دارم قرص میخورم البته فقط تقویتی هستن هرچند مشکلی نداشتم اما خوب دکترنجویز کردن باید استفاده کنم اخه دیگه سختمه که تنها بمونم همه سراغ تو رو میگیرن باید زودبیای و الا برا مامانی حرف درمیارن ها مامانی ازجمعه نمیدونم بابایی چش شده بود گردنش درد میکرد الهی فداش بشم یکی دوروز همینطوری فقط پماد زدم و ماساژدادم هرکاری ازدستم بر اومد براش کردم شب میخوابید صبح که میخواست بره سرکار باز روز از نو روزی از نو هنگ کرده بودم خدایی د یروز که خونه باباییم بودم یهو مامانم پیشنهاد داد که دایی جون سجاد برا بابایی آمپـــــــــــول بزنه الهییییی من بیشتر از بابا...
17 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

من اومدم اما با یه دنیـــــــــــــاغصـــــــــــه دلم خیلی گرفته نی نی نــــــازم  باز امروز بعد یه مدت خیلی دلم هواتو کرده نفسم خوب بایدچیکارکنم تا خدا قبولم کنه تا یه نی نی ناز بیاد پیشم؟من که خیلی تنهام همش خودمو مشغول نی نی وبلاگ کردم و دیگه حس و حال هیچ کاری رو ندارم چن روز خیلی بهتر بودم ولی باز یه نمه افسرده شدم چیکارکنم بابایی صبح میره عصرمیاد جدیدا با دوستامم بیرون نمیرم یعنی حوصله ی هیچ کسی رو جز بابایی ندارم اما بیچاره بااونم لجبازی میکنم اصلا خیلی بد شدم اولین کسی که ازمن شکایت داره وجدان خودمه یعنی من میتونستم انقد بدباشم؟چرا همش سرهیچی دعوامیکنم داد میزنم و عصبی میشم؟ ازخودم بــــــــــــــدم اومده نمیدونم...
14 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

واما... نی نی های نـــــــــــاز وم لـــــــــــــــــــوس من که باهاشون زندگی میکنم   این خانم خوشکله کوکی هستش و بابایی وقتی کیش بود بهم زنگ زد گفت یه عروسکم برای نی نی آیندمون خریدم منم کلی ذوق کردم یه جوجو هم برا من خریده بود خیلی نازن من که دوسشون دارم نی نی توپولوم   این بـــــــــ   بــــــــــــــ     یی    که میبینی بابایی آبان ماه برام خریده یهودیدم و باخودم قرار گذاشتم که مخ بابایی رو بزنم تا نه نیاره  اخه میگفت الناز تو که نی نی نستی انقد عروسک میخوای واسه چی؟میگفتم بابایی برای نی نی مون میخرم این خانم خوشکله رو وقتی...
11 ارديبهشت 1392