تصمیم بزرگ مامان و بابا
دوتاتصمیم مهم من و همسری
دیروز بابایی خیلی جدی پیشنهادی رو که چندین بار داده بود رودوباره مطرح کرد
ازم خواست که یه نی نی بیاریم خونمون و سرپرستی اش رو به عهده بگیریم خدایا چه ذوقی کردم یه لحظه چشام پر از اشک شد چقدخوشحالم که همسرم انقد نی نی دوس داره و ادامه ی زندگیش بامن انقد براش مهمه خدایا شکرتمن از وقتی خودمو شناختم دوتاارزوی خیلی بزرگ داشتم اول اینکه بعدمرگ اهدای عضو داشته باشم حتی وقتی 19سالم بود ثبت نام کردم و کارتشم دارم حالا بماند که مامانم خیلی ازم ناراحت شد ولی بابایی بابغض استقبال کردویکیشم اینکه اینده انقدی داشته باشم که بتونم سرپرستی یه نی نی رو به عهده بگیرم تابه حال که نشده ولی از خدا میخوام یه روز بتونم به این آرزوم برسم بابایی پیشنهادش رو داد منم که از خدامه درسته حرف مردم برام اهمیتی نداره ولی دوس دارم بعد اینکه از خودم بچه داشتم این کاروبکنم چون از دیروز به هرکی گفتم یه جورایی ساز مخالف زده واسه همین منصرف شدم تا انشالله بعد نی نی خودم اگه وسعم رسید حتما این کار رو میکنیم چون شوشو و من باید راضی باشیم که خداروشکرهستیم
واما تصمیم بزرگ دوم
قرار شد بند ناف نی نی مون رو نگهداری کنیم ثبت نام میکنم حتما تا نذارم نی نی من فکرکنه که من به فکرش نبودم خیلی دوس دارم نی نی نازم هیچ کمبودی نداشته باشه خدایا برای همه منتظرا یه نی نی سالم و صالح بده هیچ زنی رو در حسرت مادر شدن نذار الهــــــــــــــــــــــــــــــــــــی آمین خداجونم خیلی بزرگواری دل من بنده حقیرت رو هم نشکن چون خیلی تنهام