زلزله ی 10 ریشتری...
سلام مامان جان
مامانت بیچاره شد کجایی به دادم برسی عزیزززززززززززززممامانی پریشب با عموت اینا رفتیم جنگلی کلی خوش گذشت بعد از کلی خریداز نمایشگاه اومدیم یکم شب نشینی کر دیم کنار راه و منو بابایی و خانواده عموت و خانواده داداش زن عمو بودیم نشسته بودیم داشتیم گل میگفتیم گل میشنفتیم یهو برگشتم پشت سرم دیدم یه جوجو توپول موپول داره آسه آسه میره دقت که کردم دیدم وااااااایجــــــــوجه تیغـــــــــی
خلاصه باپای برهنه همچین دوییدم که بابای پارسا یه ساعت بهم خندید آی جوجه تیغی نامرد وقتش بود آخه خلاصه لحظات خوبی سپری کردیم...
موقع برگشتن از پارک جنگلی پارسا سوار ماشین ماشد توراه همش گفت عمو میام خونه شما زن عمو میام خونه شما رفتیم از خونشون لباس اضافی برداشتیم اومدیم خونه ما شب ساعت 3بودهنوز پارسا سوال جواب میکرد که اخرسرروپاهام خوابوندمش و خواب رفت...صبحم ساعت7پریساوپارسا بالاسرم بودن که زن عمو بیدارشووای خداچی کشیدم من صبح بعد صبحانه که البته لطف کردن و نخوردن پفک دادم بهشون یهودیدم پارسادستاشو پفکی که بوده زده به موهاش گفتم زن عمو بریم حموم بشورمت ازخداخواسته گفت اره بریم پریساوپارساروبردم حمام و یه دوش حسابی گرفتن وکلی آب بازی کردیم خیلی خوش گذشتوای بادهن روزه ادم نمیتونه قدم برداره من چی کشیــــــــــــدم
بعدیه اب تنی حسابی اومدیم برا بچه ها نهار آماده کردم بعدش که اومدم خستگی درکنم صحنه ای رو که نبایددیدم...
توپ خاردارم که دیگه ترکیده بود
توپ ورزشی خارداری که همسری وقتی مجرد بود خریده بود و اقا پارسا باقیچی فاتحشو خوندن خیلی حرص خوردم اخه هروقت حسش بود باهاش ور میرفتم اون لحظه بود که خواستم یه جیغ اساسی بکشم از طرفی هم تشنگی بهم خیلی فشار میاوردعصری همسری اومد یکم باهم بازی کردن موقع رفتن میگه زن عمو من ببرید خونمون باهاتون قهرمیکنم رفتیم یه دور زدیم همینکه رسیدیم دم درخونشون وقتی شناخت که کجاهستیم زد زیرگریه که من نمیرم خونه
وای خدا کچلم کرد این پارسا
خیلی دوسش دارم اما واقعا عذاب آوربود
زلزله ی 10 ریشتری ما بالاخره تشریف بردن