دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 13 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

سال نـــــــــــــــــــو مبـــــــــــــــــارک...اولین پست سال جدید

1394/1/4 19:16
1,138 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای گلم

سال نوی همگی مبارک انشالله سال خوبی داشته باشید پرخیروبرکت پرازشادی و سلامتی و دلخوشی

امروز که مینویسم 4 فروردین هستش...

چن روزه میخوام بنویسم که واقعا حوصلشو ندارم یاهم که درگیر مهمونی هستم

از روزجمعه مینویسم...صبح ساعت10 اینابود رفتیم سرخاک باغ رضوان اولش سرخاک دایی خدابیامرزم....بعدش پدربزرگام و دوستم رویاکه خدا همگیشون رو بیامرزه..برگشتیم رفتیم خرید چن تایی خرت پرت داشتیم باید میخریدیم...ماهی هم سرراه خریدیم و وسایل که برای خونه مامانی رو خریده بودیم رو سرراه دادیم و اومدیم سیب زمینی تنوری خریدیم و اومدیم خونه نوش جان کردیم با همسری...شوشو رفتش آرایشگاه و منم خونه رو جاروی حسابی و نهایی کشیدم و شوشو اومد سرویس بهداشتی رو شست و رفت حموم و بعدش من رفتم و اومدیم بیرون موهامو خشک کرد و کلی روشون کار کرد و عکس انداخت خخخخخخ و بعدش لباس نوهامون رو پوشیدیم و راه افتادیم سمت خونه ی بابا ایرجم...البته ماهیاروهم خوب ادویه اینارو زده بودم برداشتم و رفتیم....بعدماهم داداشم و زن داداشم رسیدن و مامانم سبزی پلو رو اماده کرده بود منم ماهیارو بردم و امادش کردیم و شام رو دور هم نوش جان کردیم...من تصمیم داشتم بعد شام بیایم خونه ولی بعددیدم مامانم ایناتنها میمونم و مامانم بخاطر فوت برادرش ناراحته و به بابام هم خوش نمیگذره موندیم داداش ایناهم که قصدرفتن داشتن موندن و سال تحویلی رو کنارهم بودیم....ساعت یک ونیم اینابود شوشو خوابش اومد رفت یه نیم ساعتی چرت زد و ده دقیقه به تحویل سال بیدارش کردم....پاشدن با داداشم چن تا ترقه ترکوندنو من صداشون کردم اومدن سرسفره هفت سین نشستن و سال رو کنارهم تحویل کردیم و روبوسی و تبریک و بعد یه نیم ساعت که صدای ترقه توخیابونا تموم شد اومدیم خونه هامون....ساعت سه و ربع اینابود خوابیدیم و صبح هم که مراسم بود خونه ی دایی خدابیامرزم....همه میومدن تسلیت میگفتن میرفتن...همه فامیل بودن همه رو دیدیم اما چه فایده دایی خدابیامرزم نبودو همگی ناراحت بودیم....عصرشد و باشوشو رفتیم خونه ی مادرشوشو عید دیدنی . از اونجاهم با نیما ولیلا رفتیم خونه ی عموی شوشو و بعد خونه ی بابای نیما که مریضه....روزدومم رفتیم خونه ی پسرعموی پدر شوشو وخونه ی عمو عمه و مامان بزرگم رفتیم...از طرف خانواده ی مامانم نه کسی اومد و نه خونه ی کسی رفتیم..مسافرتم که نمیشد بریم و نرفتیم  پس موندیم خونه و همش میخوابیمدیروزم با خواهرشوشوم لیلا هماهنگ شدیم و نهارفتیم خونشون...بعد افسانه دخمل پسرعموی پدرشوشوم اس دادکه عصر چهاربه بعد میان اوکی دادم....داییم مراسم داشتن خونشون اونجارفتیم و قبلش از دوست و خواهر خیلی عزیزم پیام گرفتم که ارومیه هستن و میتونیم همو ببینیم....افسانه اینا نرفته بودن که امینه جون بامامان گلش تشریف اوردن....خیلی ذوق داشتم مامان امینه فوق العاده خانم بودن خیلی دوست داشتنی...بعد امینه خودش از پله ها بالا اومد پسر کوچولوش اراد عزیزم بغلش بود....خدا براش نگه داره خیلی ناز بود.....یادم رفت عکس بگیرمبعد یکی دوساعت امینه جون همسرش امد و چن دقیقه ای درخدمتشون بودیم و  بعد تشریف بردن ...میبوسمت امینه جونم اراد جونم و مامانی گلشونشب قرار بود مامانم اینا بیان برای عید دیدنی و بعدش عموم اینا بیان و ازاینجا بریم خونه ی داداشم رفتیم مامانم اینارو اوردیم شام خوردیم و عمو اینا اومدن و هدیه نقدی رو از مامانم گرفتم و رفتیم خونه ی داداش سجادم و یه ساعتی نشستیم و برگشتیم خونه...قصه ی ما به سررسید

حالا امروزم از صبح خونه ایم....حوصلم خیلی سرمییره...خداروشکر با شوشو هست و گرنه از تنهایی دق میکردم تو این تعطیلات....شوشو میگه پاشو بریم بیرون که منم حسشو ندارم

برای 19 فروردین وقت سونو دارم یعنی دکتر گفتن نوزدهم برو و جواب رو بیار...نی نی های گلم خیلی دلتنگتونم.....درد ندارم شکرخدا هیچ ویاری هم ندارم فقط سنگین شدم و شب که میشه ساعت 9-10 اینا خوابم میگیره...صبحها به زور بیدارمیشم ساعت 10-11.....یکمم دست و پام ورم داره...همین....ازخدا میخوام نی نی های نازمو صحیح و سالم برسونه بهمون و خدا خودش همه ی نی نی هارو تودل مامانا نگه داره و هرکسی که انتظار میکشه خیلی زود جواب بگیره....

انشـــــــــــالله

اینم عکس از سفره هفت سین مادونفر و البته دوتا نی نی کوچولو که تودلم هستن

این کادوی شوشو به من

کادوی ما برای عمه لیلا

هفت سین با لباسای نی نی هامون

اینم کادوی عمه لیلا برای من که اولین کادوشون بودو قراره از سال اینده برای نی نی های گلم کادوبدن(سمت راستی)

اینم کادوی من براری نی نی داداشم که قراره دوسه ماه دیگه بیاد توجمعمون انشالله

خسته شدم

میبوسمتون دوستای گلم و به خدا میبوسمتون و انشالله که تعطیلات نوروزی تااخرش کلی بهتون بچسبه....

خداحافظ

پسندها (4)

نظرات (7)

مامان آینده
5 فروردین 94 10:59
سلام گلم سال نو مبارک باشه خوشبخت باشی عزیزم عکس هات خیلی قشنگ بودن ، انشاالله سال دیگه با دوقلوها کنار سفره بشینید و امیدوارم همیشه لبت خندون باشه و غم و غصه ازت دور
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام خانمی مرسی سال نوشماهم مبارک ایشالا سال خوبی باشه براتون....مرسی شکا قشنگ میبینید....مرسی انشالله به ارزوهاتون برسید
مونس
5 فروردین 94 16:21
سلام اناز عزیزم خوبی گلم ؟ نینی های عزیزم چطورن ؟ عیدتون مبارک انشالله سر موقع فرشته های خوشگلتو بغل کنیو بدون استرس به زندگیت برسی . ممنون که بهمون سرزدی بابت لینک هم ممنون شماهم لینک شدی عزیزم .. مواظب خودت باش خانومی
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام گلم مرسی...وظیفه بودخانمی....انشالله شاد و خوش و خرم باشید دوست منمرسی از بابت لینک خانم گل
شمیم
8 فروردین 94 11:53
سلام دوست خوبم سال نو مبارک ایشالله که سالی پر از خیر و برکت داشته باشی
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیزم مرسی خانمی سال نو شماهم مبارک....همچنین گلم
مژگان
15 فروردین 94 7:25
عزیییییزم. سال نوی 4 نفره تون مبارک. ان شاالله سال دیگه عکس 4 نفره تون در کنار سفره 7سین رو بذاری ببینیم و لذت ببریم
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی خانمی انشالله سال نوی شماهم مبارک باشه و اینکه خیلی زود با تصمیم خودتون نی نی های شماهم بیان و خوشبختیتون ده برابر بشه
fateme
15 فروردین 94 21:47
ني ني هاتونوعشق است
مامانی
16 فروردین 94 11:39
عزیزم به سلامتی برای منم دعا کن دوروز دیگه زایمان میکنم دعا کن برای خودم وبچه هام صحیح وسالم دنیا بیان..
الــنـــازجوون
پاسخ
عزیزززززززززززززم به سلامتی انشالله ....خدا خودش براتون حفظشون کنه
مرجان
20 فروردین 94 16:14
انشالله سال آینده نی نی های قشنگت زینت بخش سفره هفت سینت باشن
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی مرجان جونم الهی امین.وانشالله نی نی خودت عزیزم هرموقع خواستید بدون وقفه بیاد تودلت میبوسمت