دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 13 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

معاینه ی ماه چهارم93.12.19

1393/12/21 20:38
877 بازدید
اشتراک گذاری

ســـــــــــــــــــلام به روی ماه همه دوست جونیای گلم

من و نی نی ها حالمون خوبه امیدوارم همگی شما هم خوب باشید و یه دنیا خوشی وخوشبختی قلقلکتون بدهجونم براتون بگه 19 اسفندوقت دکترداشتم...باید نتیجه سونوگرافی رو میبردم مطب معاینه میشدم....صبح همون روز من چن دیقه ای بود از خواب بیدارشدم و زنگ خونه به صدا در اومدو دیدم که مامانمه کلی ذوق کردم قراربودبیاد لحافم رو بدوزیم اما مطمین نبودم از اومدنش...مث همیشه نون سنگک داغ به دست داشت اومدباهم صبحونه خوردیم و مامانم گفت الناز پامیشم خونه رو جارواینابکشم نمیذاشتم اما بعد دیدم میگه فرداپسفرداهم خونه نیستی چون شوهرت خونه نیست پنجشنبه که میرید خونه بذارخونت مرتب باشه...پاشدیم یه دستی به سرو روی خونه کشیدیم و نهار ابگوشت رو پزوندیم و بابایی اومد نهارخوردیم سه تایی و عصر ساعت شش و نیم شوشو رسید یه  دوش گرفت و غذاشو خورد و یکم گپ و استراحت ساعت  هفت و چهل راه افتادیم مامانم رو گذاشتیم خونشون و رفتیم سمت مطب...ماشین رو که پارک کردیم یه مغازه یی بودکه کلی لباس و کالسکه و همه چیزایی که لازم بود برای نی نی میفروختن سر کشیدیم وای که چقد ناز بودن ...دهنمون آب افتاد و رفتیم سمت مطب تعجب برانگیزبود جز دو خانواده کسی تومطب نبود....خدایا مطبا همیشه همینطور خالی باشه به حق و بزرگی خودت....زودی رفتم wcوهمونجابودم که صدام کردن زودی رفتم و فیش گرفتم و رفتم داخل اتاق دکتر...چن دیقه ای نشستم و نوبت من شد...فشارم رو گرفتن 14 بود روی هشت وزن کردن و گفتن که باید کمترباشه فشارت....درازکشیدم قلب دوقلوهارو بشنویم که دکرت اودم گفت تازه سونوشده خداروشکرهمه چی خوبه ازاون طرفم متوجه شدیم دستگاهشونم مورد داره هیچی دیگه پاشدم و دوباره فشارم رو گرفتن و باز 14بود دکتر کلی امگا..ویتامین ایویژل و قرص فشار و کلسیم جوشان برام تجویز کردن...ویه آزمایش که باید ناشتا انجام میشد....قرار شد فردا بریم آزمایشگاه بیمارستان صولت....اومدم بیرون داروهامو گرفتیم و اومدیم خونه ی مامانم برای شام.وووبا خواهرشوشو هماهنگ شدیم اونم از شوشوش اجازه گرفت که فردا باهام بیاد بریم برای ازمایش من....صبح ساعت هفت و نیم بیدارشدیم و هشت راه افتادیم و ساعت 9:40 نشده بودخونه ی مامانم بود ...چون  شوشو شب رو ماموریت بود اومد خونه ی مامانیم....اونجاازم ازمایش خون گرفتن...و گلابه به روتون ادرار....ولی این بار فرق داشت....24ساعته بود ویه ظرف دادن که اوردم خونه و طی روز تا فرداش که امروزباشه ساعت 6:30 صبح باید نمونه برمیداشتم....خلاصه صبح بامامانم ازمایش رو بردیم ازمایشگاه تحویل دادیم و راه افتادیم اومدیم خونه مامان....یکم گذشت و بعدظهر داداشم اومد دنبالمون و من و مامانم و بابام رفتیم باهاش باغ رضوان سرخاک دایی خدابیامرزم...خداهمه رفتگان رو بیامرزه انشالله....

الانم بیست دیقه ای میشه که شوشوم اومده قربونش برم دیشب که نبود داشتم دیوونه میشدم...هی قهر هی اشتی بچگونه...دیگه نمیره ماموریت تابعد عید ....بعدعیدم بش گفتم تادیگه نره شب بمونه چون دق میکنم از دوریش....دوسه روز دیگه کارمیکنن بعد تا بعد سیزده بدر تعطیل....امیدوارم سال نو خیلی مبارک و خوبی داشته باشید

همه ی منتظرا نی نی دارشن

همه ی نی نی تودلا صحیح و سالم و بموقع نی نی یاشون بیاد بغلشون

هیچ پدر مادری شرمنده ی بچه هاش نشه این سال نویی که هیچ دردی بدتراز این نیست

تن همتون و خانواده هاتون سالم باشه....البته باید اینو اول میگفتم چون مهمتر ازهمشونه....

شکرخدا برای همه داده هاش....شــــــــــــــــــــــــکر  شــــــــــــــــــــــــــکر وشــــــــــــــــــــــــکر

راستی اینم بگم دستام و یه مقدار پاهام باد کردن...انگشترام دیگه جا میندازن رو انگشتام

شنبه میرم نتیجه ازمایش رو بگیرم و ببرم مطب دعاکنید مشکلی برام نباشه دوستون دارم یه دنیا تا یه سلام دوباره خدانگهدار

پسندها (2)

نظرات (4)

بابا و مامان
22 اسفند 93 1:45
خدا را شکر که همه چی خوبه ایشالاه به سلامتی
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی عزیزم خداروشکر
مژگان
23 اسفند 93 11:08
خدا رو شکر همه چی روبه براهه
مامان هدیه
23 اسفند 93 11:10
فروغی چه زیبا می گفت : اگر یاد کسی هستیم این هنر اوست نه هنر ما.....! چقدر زیباست کسی را دوست بداریم نه برای نیاز نه از روی اجبار ونه از روی تنهایی فقط برای اینکه ارزشش را دارد خوشبختی برسه ستون استوار است فراموش کردن تلخی های دیروز امیدواری به فرصت های فردا نه بهار با هیچ اردیبهشتی نه تابستان با هیچ شهریوری ونه پاییز با هیچ مهری به اندازه ی زمستان به مذاقمان خوش نمی آید چون زمستان اسفندی دارد که تمام بدی های یک سال را با خانه تکانی دوووووووووود می کند واپسین ساعتهای ماه آخر سال برروزتان خوش سال نو مبارک
الــنـــازجوون
پاسخ
عالی بود مچکر پیشاپیش سال نو شماهم مبارک خانم
فرشته
2 فروردین 94 7:44
اینک بهار تا دروازه هاى شهر رسیده و رستاخیز دوباره درگیتى دمیده و من در دعایی خاضعانه به درگاه مدبر هستی ، احسن الحال را برای شما آرزو میکنم . . . عیدتان مبارک