آخرین سونوی ماه چهارم...14اسفند
سلام دوستای گلم
دلتون شاد و لبتون خندون انشالله
بگم از خودم براتون
سیزدهم یعنی چهارشنبه وقت سونوگرافی داشتم چون فهمیدم پنجشنبه شوشو ارومیه هستن برای چهاردهم وقت گرفتم خواستم صبح رفتنی منو بذاره جایی که قراره برم برای سونوگرافی....صبح همسری رفت شرکت و اومد به منشی زنگیدم گفت ساعت 11ا.12اینجاباش...دیگه فهمیدم باشوشونمیتونم بمر چون شوشو ساعت 10اینامیره...به خواهرش زنگید که خونه ی مامانش بود متوجه شدیم شوهرش که شهرستان بوده اومده رفتن خونشون...بعد من با زن عموم حرف زدم گفت اگه بالیلا کاری نداره لیلا بیاد باهم بریم چون شوهرم اصلا راضی نبودتنهاببرم میگفت نگرانت میشم....خلاصه ساعت11لیلارسید و یازده و نیم ماراه افتاده بودیم....یکمم پیاده رفتیم و قبل دوازده اونجابودیم...خلاصه بعد کلی نشتن و منتظرموندن اسمم رو صداکردن رفتم داخل والبته قبلش شکلات کاکائو خوردم به سفارش منشی...درازکشیدم و هیچی نگفتم تودلم میگفتم نکنه سونوی قبلی و قبلترش اشتباه بوده باشه دکتر دونه دونه میگفت و دستیارش تایپ میکرد مشخصات رو...اول اینکه تایید شد دوقلواندوم اینکه دخترپسرنوسوم و مهمتر اینکه سالمن شکرخدا وهمه چی نرمالهخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدایا شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکــــــــــــــــــــــــرت
نمیدونم کدوم یک از مشخصات دخملیم واضح نبود که دکترگفت خانم برو یه چیزشیرین بخور ده دقیقه دیگه بیا یه نگاه دیگه بندازم رفتم برای لیلا و خودم خرید کردم ابمیوه کیک و شکلات اومدم خوردیم و بعدرفتم داخل و دکتر یکی دودقیقه نگاه کرد و بعدش دیگه تمام....باز پرسیدم دکترببخشید مطمینا جنسیتشون و سلامتیشون حتمیه و مشکلی نیس که؟دکترگفتن خداروشکر هیچ مشکلی نیست و همه چی عالیه...خدایاشکرت گفتم و اومدم بیرون...چن دقیقه بیرون نشستم جواب رو گرفتم و راه افتادیم یه چن دقیقه باید پیاده میومدیم به مامانم و شوشوم زنگیدم اول شوشوم که جواب نداد و بعدش مامانم گفتم خیالت راحت مامان همه چی عالیه...و بعد شوشو زنگید و همه چیو بهش گفتم پشت تلفن وگفت دقیقا کجاهستید میام دنبالتون...اومد منولیلارو رسوندخونه و رفت شرکت و یه ساعت دیگه ساعت چهاررسیدخونه برای نهار ومن ماهی پزونده بودم..خوردیم کنارهم سه تایی البته با دوقلوهام و بعدش یکم گپ و وقت گذرونی راه افتادیم رفتیم بیرون یه سری خرت پرت و لباس زیراینا خریدیم و لیلارورسوندیم خونه شون و بابا و شوشو و داداشم و امیر میرفتن هیئت خونه ی خالم اینا...مارو هم رسوندن خونه ی این یکی خالم و شاممون رو بردیم اونجا نوش جان کردیم و ساعت یازده اینا بودکه اومدن دنبالمون...
امروزم که جمعست شوشوکنارمه...ده روز دیگه کارمیکنن و بعدش تا بعد سیزده بدر تعطیلن و کنارم هستن...انشالله همه ی دوستای گلم سال خوبی رو پشت سرگذاشتن و سالی که پیش رو داریم خیلییییییییییییییییی بهتر از امسال باشه....نتیجه سونوگرافی رو براتون میذارم...دوستون دارم زیاد دعام کنید دعاگوتون هستم...