یه خبـــــــــــــــــــــــر توپ
سلام .....سلام........سلام
من اومدم....
امیدوارم آخرین روزهای امسالم به خوبی و خوشی سپری کنید و دلتون پر باشه ازشادی و سرزندگی...الهی آمین
سه شنبه پنج اسفند رفتم خونه ی دخترخاله سمیه دیدن نیلسو وای خدا چقد نازشده خداحفظش کنه
همسری بردوخودش اومد دنبالم...عصراومدیم خونه یکم استراحت کردیم و شب شوشو دید خیلی بیحالم رفتیم بیرون شام بیرون مهمون شوشوشدیم و رفتیم خونه ی مامانم...
چهارشنبه کارزیادی تو خونه نداشتم یه کوچولو خونه رو مرتب کردم و شوشوکه قراربود پنج و ده دقیقه برسه خونه نیم ساعت قبلش لیلا به گوشیم زنگ زد گفت که شوهرم میره شهرستان و مامانم ایناهم رفتن شهرستان مراسم چهلم یکی از اقوام میخوام شب بیام خونه ی شما منم گفتم حتما بیامنم فعلا تنهام...شوشو و خواهریش همزمان رسیدن دورهم غذاخوردیم گپ زدیم و غروب بعد نماز رفتم ببخشید دبلیوسی و دیدم که لباس زیرم خونی هستش دلم ترکید...اومدم هی خواستم به شوشو نگم ولی دیدم نگمم نمیشه اروم اروم بهش گفتم و رنگ از چهره ی همسری پرید بعد از کمی سرچ اینترنتی و سوال از جواب از طرف همسری قرار شد پاشیم بریم اورژانسی اگه شد سونو بکنن...که متاسفانه سونونداشتن فقط معاینه کردن و ده تا شیاف پروژسترون دادن و گفتن استراحت کن...دلمون اروم نشد ولی خب....البته یه سونوهم نوشتن که باید فرداش یعنی دیروز میرفتم برای سونو....از شانس خوب ما شوشو ارمیه بود صبح رفت شرکت و اومد برای صبحانه سه نفری صبحانه خوردیم و راه افتادیم...اونجا معطل نشدیم چن دیقه کوتاه نشستیم و بعدش من و همسری وارد اتاق سونوگرافی شدیم....چن دقیقه ی اول بعد از خوابیدن من هیچ حرفی رد و بدل نشد بالاخره بعد از چن دقیقه همسرم گفت اقای دکترهمه چی مرتبه؟دکترگفتن بله شکرخدا هیچی مشکلی نیس....وقلب من یه ذره تپشش کمتر شد...همون لحظه دکتر گفتن...
یکی از قل ها دخـــــــــــــــــــــتر و یکی از قل ها پســـــــــــــره
واین یعنی من یکی از خوشبخت ترین های دنیام....
چشای خوشرنگ شوهرم رو دیدم که برق میزدنشکرت خداجونم...هرچقد شکرت کنم بازم کمه...معجزه ات بزرگترین معجزه ی زندگیم بودخودت صحیح و سالم نی نی تودل همه مامانارو بیار بغلشون و همچنین نی نی های من و زن داداشم رو....الهی آمین
بعد از سونوگرافی اومدیم بیرون به لیلا خبر خوش دادیم..همه راضی بودن که یه دخمل باشه هی پسر که دیگه من راحت بشم...خداروشکر...
بعدش همسری منو لیلارو رسوندخونه و خودش رفت سرکار....ماهم اومدیم کمی گپ زدیم ونهار پزوندیم و بعدش نهار آرش برادرکوچیکه و یکم بعدش شوشو اومد ..نهارخوردیم و دورهم بودیم غروب بالیلا رفتیم بیرون و چن تا عروسک خوشکل برای نی نی ها خریدیم...عکسارومیذارم
این انتخاب بندست
اینم انتخاب همسر گلم
اینم به سفارش عمه لیلا خریدیم
دوستون دارم دوستای گلم دعام کنید دعاتون میکنم.....شادباشید در امان خدا