دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

اولین ملاقات خانم دکتر بعد از مثبت شدن ازمایشم

1393/10/4 13:52
3,593 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دوستای گلم امیدوارم زندگی به کامتون باشه و هرچی از خدای بزرگ میخواید بهتون بده و همیشه لباتون بخنده

منم خوبم....شکرمیکنم خدای بزرگوارم رو چون زندگیمون رو رنگ دیگه ای کرده برامون...ازهرلحاظ...شوهرم خیلی خوب بودخیلییییی بهترشده....چقد خودم امیدوارم شدم...به امید انکه چن ماه دیگه بغلش میگیرم کل وجودم پر از شور و شوق میشه....هیچوقت باور نمیکردم این روز رو ببینم...ازته دل برای همه دوستام که منتظرن دعا میکنم خدا هرچه زودتر سهم دلشون رو بده و این انتظار براشون تموم بشه....الهـــــی امین....

دیروز بعد نماز ظهرم راه افتادم سمت خونه ی مامانم رسیدم نهار خوردم و عدش منتظرم لیلا دختر عموم شدم اومد و رفتیم مطب دکتر نان بخش...رسیدیم 10نفربیشتر نبودن بعد یهویی ملت ریختن مطب...

به خانم منشی گفتم شیرینی آورم گفت خیرباشه گفتم اینطور که شواهد نشون میده حامله ام...اسمم رو ننوشت چون نمیدونست که سونو میشم یا ویزیت...بعد اینکه خانم دکتر اومدن یکم از مریضا که کارشون راه افتاد و رفتن رتم به خانم منشی گفتم و ایشون هم مدارکم رو گرفت و بعد چن دقیقه صدام کردن و رفتن داخل....خانم دکتر کلی خوشحال شدن....وشیرینی که خریده بودم را تقدیم کردم ورفتم دراز کشیدم دکتر اومد دست زد به شکمم و گفت هنوز زوده برای سونو...گفت بیان فشارم رو بگیرن ...فشارم دوازده روشش بود...قرارشده دوهفته دیگه یعنی تقریبا 16دی برم برای سونوگرافی....انشالله....شیاف پروژسترون ...اسپرین و اسید فولیک دادن...خداحافظی کردم واومدم ....بالیلا نصف بیشترراه رو پیاده اومدیم خیلی دوست دارم تو تاریکی قدم بزنم خوش گذشت....شبم که شوشو نبود اومدیم خونه ی باباییم و بعدش عمو اومد دنبال دخملش و رفتن...شب خسته بودم همینکه سرم وگذاشتم خوابم برد خیلی خوب خوابیدم....امروزم که تاالان خونه ی مامانمیم یکم بعد داداشم میاد دنبالمون بریم سرخاک دایی عزیزم...خدابیامرزدش...

دوستای گلم دعاکنید بتونم بچمو نگه دارم و مشکلی برام پیش نیاد...خیلی حسرتشو کشیدم بعد نزدیک سه سال خدا لایقم دونسته....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مژگان
17 دی 93 8:02
مبارک باشه عزیزم. اصلا نگران نباش. به خدا توکل کن. استرس دیگه برای تو خوب نیست. فقط به روزهای خوبی که ان شاالله در پیش رو داری فکر کن
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی مژگان جونم چش خانمی دلت شادبشه عزیزدلم
مامان یاسمن و محمد پارسا
17 دی 93 10:35
ایشالاه به سلامتی و خوشی عزیزم
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی مامانی