یه روز دیگه
سلام
من دوباره اومدم
دیروزهفتم آذر بالاخره مرثیه ی منزل مادر شوهرم تموم شد
صبح ساعت هشت و نیم بیدارشدیم من دوش گرفتم و صبحانه رو رفتیم خونه ی مادرشوهرم و بعدصبحانه ریزه کاری هایی بود که منو لیلا انجام دادیم و یگی دوتا از همسایه ها با مادرشوهری اش نذری رو میپزوندن....خداقبول کنه....یکم بالیلا خواهرشوهرم نشستیم حرف زدیم این چن روز خیلی صمیمی شدیم چون هیچوقت حرف دلمون رو بهم نزده بودیم و همیشه جاریم بین مارو بهم میزد و دل خوشی از هم نداشتیم خلاصه نهارخوردیم وبعدش خانما یکی یکی سررسیدن شوشو رو فرستادم آرایشگا و بعدش حموم و بعدش رفته بود پیش بابام و عصرم که خانما همه رفتن منو لیلا پاشیدم خونه رو تمیز کردیم و ظرف و ظروفارو جم و جورکردیم و خلاصه کلی تشکر کردن ازمون که خونه شده بود مث یه دسته گل....شب هم اش نذری برای مامانم وبعد مادرشوهر لیلا رو بردیم ورفتیم دیدن پدرشوهر لیلا که تصادف کرده بود و بعدش رفتیم لیلا دفترچه بیمه اشو از خونشون برداشت و اومدیم سرراه از اون پشمک صورتیا که عشق منه خریدیمو خوردیم بااینکه ضرر داره اما سالی یه بار که اشکالی نداره....بعد لیلارو رسوندیم خونه ی مامانش و اومدیم خونمون....باهمسری دوساعتی نشستیم پیش همو از اشتباهات گذشتمون گفتیم و از کارای داداش و زن داداشش و برخورداشون خلاصه کلی گریه کردیم و حرف زدیم ورفتیم لالا....
امروزم یه دستی به سرو روی خونه کشیدم و یه دوش گرفتم و ماکارونی پزوندم و منتظرم الانه که شوشو برسه.بعد نهار میریم یکم خرت پرت خرید داریم و بعدش میریم دوباره سونوگرافی.خدایا این بار قراره چی بشنوم؟خدایا خودت گره از کار همه ی بنده هات بازکن و دلشون رو شادکن.الهی آمین.امروز یه زنگ به زن داداشم زدم و حالشو پرسیدم اونم امروز باید بره دکتر ببینه رشد نی نی نازمون درچه وضعیه...
خـــــــــــــــــــــــــــــــدایا شکرت.....بابت همه داده ها و نداده هات شکر خداجونم
دعا کنین برام دوستای گلم