دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

دست از پا درازتر برگشتم

1393/9/9 14:39
308 بازدید
اشتراک گذاری

ســلام

زیاد روبه راه نیستم و میشه گفت دپرسم

دیروز ساعت شش و نیم راه افتادیم رفتیم سمت مطب ...قبل هفت مطب بودیم وای خدا چقدشلوغ بود چقدرپیج کننده بودنه جا برای نشستن بود نه برای ایستادن...من تا بگم اسمم رو منشی بنویسه به شوشو گفتم جاپیداکن بشین منم میام...یه چن دیقه طول کشید اسمم رو نوشتن و نشستیم ساعت نه شدومن هنوز کنارشوشو نشسته بودم ومنتظربودم اسمم رو صداکنن...خلاصه صدام کردن رفتم مبلغ سونورو پرداخت کردم شماره گرفتم رفتم داخل اتاق.یه چن دیقه ای هم اونجا معطل شدم...خلاصه رفتم رو تخت و خانم دکتر اومدن داخل و سونوگرافی شدم...متاسفانه اونی رو نشنیدم که باید...دکترگفت تخمدانات خیلی مقاومن امپول سایزشون رو تغییرنداده....ودوباره جمله ی تکراری...پلی کیستیک داری خانممغمگین

اومدم از تخت پایین و رفتم کنار دکتر.گفت سنت کمه و دوساله که منتظری پس ای وی اف رو مناسبت نمیدونم.برایر ای یو ای هم تخمکات یکم سایزشون کوچیکه مطمین نیستم جواب بده قبلنا تخمکات سایزاشون خیلی بهتربودن...این چن روزباقیمونده رو برو اقدام کن و فقط فولیک اسیدبخور اگه خودت حامله شدی که شدی نشدی روز سوم دوم دوره ی بعدیت بیا از اولش امپول و دارو بدیم تابرای ای یوای اگه شد امادت کنیم

اعصابم خراب شدخداخدامیکردم دیگه نمونم ماه بعدی اما باز مصلحت خدااین بوده و کاریشم نمیشه کرد...خیلی نشسته بودیم و منتظرشده بودیم شوشو یکم گیج بود.اومدیم بیرون رفتیم سمت پارکینگ و اومدیم خونه ی مامانم شام.امروزم تا ساعت دوازده روتخت بودم و اصلا حسو حال کار و ورزش نداشتم.نمازخوندم وهیچی هم نخورده بودم یه چن تا میوه خوردم.ازصبح تلفنای شوشوروهم جواب نداده بودم اونم دلخور بود...خلاصه اوضاع همچین خوب نیس...

امروز مهناز دوستم رفته بود ای یو آی انشالله که به حق پنج تن جواب بگیره.احتمالا دفعه بعد برم پیش دکتردوستم زیاد تعریفشو شنیدم دکترخودم خیلی کشش داد دیگه خسته شدم.خداخودش رحم کنه واقعا گیج کنندست تواین مطب نشستنا ....

پسندها (5)

نظرات (4)

مامانی
9 آذر 93 22:33
با سلام خدمت دوست عزیزم من16 سال در انتظار بودم و عاقبت لطف خدا...... نگران نباش وبه رضای خدا راضی باش راز اجابت دعا رضایت بنده از امر خداست گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد عزیزم برگی از درخت نمی افتد الا به خواست حق
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام مامان مهربون.خوبید؟عارفه و پسرگلتون چطورن؟بله درجریانم.تحملتون خیلی زیاد بوده خداروشکر.دوساله که مقابل شانزده سال چیزی نیس.خدابه منم صبربده.قربون مصلحت و حکمت خدا هرچی بخواد همونه منم صبرمیکنم.مرسی از دلداریتون خانمی
فریبا
10 آذر 93 10:15
سلام عشقم خوبی؟؟؟؟؟منم ناراحت شدم ولی الناز جونم حتمااااااااااااااا این ماه صلاح نبوده انشالاه که طبیعی میشی تلاشتو بکن و اگه هم نه ماه دیگه ای یو ای میشی نباید ناراحت باشی میدونم سخته ولییییییییییی از خدا بخواه میدونم میخواهی بیشتر بخواهههههههههه نبینم غصه بخوری خدا بزرگهههههه من مطمئنم ی روزی میاد به همین زودیا مینویسی مامان شدیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام خواهر گلم مرسی خودت و نفس نازمون خوبید؟اره حتما صلاح نبوده خدا نخواسته دیگه ببینیم چی میشه...ازخدامیخوام ازته دلمم میخوام ولی باید خدا خودشم بخواد پس منتظر میمونم ببینم سرنوشتم چی میشه.امیدوارم ابجی جون فداتشم مواظب خودت و نفسمون باش
غزل
10 آذر 93 10:41
عزیزم . حالم گرفته شد ... الان نمیدونم چی بنویسم ... تو رو خدا امیدتو از دست نده
الــنـــازجوون
پاسخ
فداتشم من عادت کردم ناامیدنیستم نگران نباش بوس
مامان عاطفه
19 آذر 93 7:08
سلام خاله جوووون ایشالا به زودی زود یه نی نی سالم بیاد تو شیکمت...خوشحال میشم به ما هم سربزنی