یه دلخوشی جدید
ســــــــــلام
امروز پنجشنبه 23 مرداد ماه....
شوشو سلماس بود و ساعت 3رسید خونه منم دیروز کل خونه رو تمیز و مرتب کرده بودم کاری نداشتم ورزش کردم دوش گرفتم و نهار پزوندم
شام خونه ی دایی جون دعوتیم...من و مامانم رو شوشومیبره و بقیه شام میان....
امابگم از دیروز....چن وقته تصمیمی گرفتم برم اپیلاسیون اما راستش میترسیدم....و این اواخر دوستم ژیلا هی امروز فردامیکرد.....دیروز که باشوشو خیلی صمیمی تر از همیشه بودیم پیشنهاد دادم که امروز یعنی دیروز برم گفت باشه هرجابخوای بری میرسونمت....به جاری زنگیدم و گفتم از ارایشگرش که اشناهم بود وقت بگیره بریم ارایشگاه...شوشو منو گذاشت و رفت استخر و منم به زور میتونستم اب دهنمو قورت بدم خیلی میترسیدم......
معصومه خانم وسایلشو اماده کرد رفتیم روتخت...یاعلی داشتم میلرزیدم خخخخخ
اما بالاخره شروع شد...دردم کم نبود ولی خب زیادم نبود کاملا قابل تحمل....اما هربار که میزد یه بسم الله میگفتم ....
بعدش جاری خودشو رسوند....بالاخره بعد از یک ساعت شایدم یک ساعت و نیم کارتموم شد و منو جاری رفتیم خونشون.....البته همونجا بحث خالکوبی و تتو شد و قرار شد من باشوشو بحرفم اگه اجازه داد برم خالکوبی.....اومدم مخ شوهر جووون رو زدم و قراره یه چن روز دیگه برم تتو که خیلی دوس دارمنی نی که نیست لااقل خودمو دلخوش دلخوشیام میکنمشوشو اومد دنبالم شام رو هرچقد گفتن نموندیم و رفتیم خونه ی پدر بنده البته به خواسته ی شوشو...
شوشو الان داره با تبلتش گیم بازی میکنه انگار آپولو هوا میکنه خخخخخخ
برم اماده شم یکم دیگه باید برم....
خدا هیچوقت این دلخوشیای کوچیک رو از ما نگیره الهی آمین