دومین سونوی این ماه
ســـــــلام
نماز روزه هاتون قبول باشه دوستای خوبم....الهی به حرمت این ماه مبارک و عزیز خدا جواب همه دلای شکسته رو بده...همه حاجت روابشین ...الهـــــــــــی آمین
دیروز:
دیروز صبح از خواب بیدارشدیم مامان و بابام خونه ی مابودن همسری هم که بانه بود....بیدارشدیم با مامانی یکم گپ زدیم بعدش به پیشنهاد مامانم یه گردگیری حسابی و جارو و خلاصه تمیز کاری کردیم
و بعدش اماده شدیم رفتیم خونه ی بابا ایرج جون...چه کاریه من به مامانیم گفتم بمونیم اینجا گفت نه و راهی شدیم...وسطای راه بودیم که یهو عمو افشین مارو دید و در رماشین رو باز کرد و گفت بشینید برسونمتون...خخخخ خوب شد خسته میشدم من با دهن روزه بخاطر مامانی مجبور شدم پیاده برم من روزه باشم پیاده سختمه بیرون برم.....خلاصه رسیدیم خونه ی بابایی... و بعدش بابایی هم اومد و من قرانم رو خوندم و عصری داداش الناز رو اورد خونه ی بابا و مامانم شروع کرد به پخت و پز و وقت اذان همه اقایون:داداش و امیر و باباو شوشو هم رسیدن و کنارهم شام خوردیمخیلی تشنم بود و الحمدالله رفع شد
ساعت دوازده به بعد بود راه افتادیم اومدیم سمت خونه هامون تا ساعت دو با شوشو حرف زدیم و وقت گذشت و اولین اقدام این ماهامروزم اولین برا سحری خوردم..
امـــــــروز:
امروز وقت سونو دارم
خوشبختانه شوشو امروز ارومیه ست و یکم پیش اومد و بعدش رفت سرکارش...وساعت16 یایکم این ور اون ور میاد خونه و بعدش عصری میریم من خریدامو بکنم و بدش 19:30 اینا میریم مطب و بعدش خدا هرچی بخواد...
خداجونم همه منتظرارو دامنشون رو سبزکنه...خیلی دوستام هستن منتظرن و خیلیلشون نی نی هاشون تو دلشونه نگهدارشون باش...الهی امین
امروز کاری ندارم میرم دوش بگیرم و بیام قران جز هجدهم رو بخونم و یکم استراحت کنم.....خخخخخ خیلی کار کردم خسته امدوستون دارم....برام دعا کنید خدانگهدار