دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

مـــــــــــــــــــاه مهـــــــــــــــمانی خـــــداوند

1393/4/8 1:00
998 بازدید
اشتراک گذاری

ســــــــــــلام

رمضان مبارک دوستای گلم...امیدوارم اونایی که روزه میگیرن زیاد بهشون سخت نگذره ....البته هرچقد سخت بگذره همون قدر بیشتر قبوله....اولین سحری رو امروز میخورم و به امید روزیکه روز اخر رمضان باشه و سربلند از این امتحان الهی بیرون اومده باشیم...انشالله

چه فایدهشوهرم بد اخلاقی میکنه....نمیذاره روزه بگیرم...همشم میگه اگه من نخوام و بگیری قبول نیست.....نمیدونم کی چی گفته بهش که میگه  برات ضرر داره روزه بگیری..منم میگم بابا اخه من هنوز هیچیم مشخص نیست...اگه حامله بودم یه چیزی...ازم عصبانیه و منم بیشتراما من میگیرم....بچه ها دعام کنید دووم بیارم چون متفورمین میخورم...

امروز روز طاقت فرسایی بود....از صبح ساعت نه به بعد شروع به کار کردم..همسری گفته بود یا دست به کار نمیزنی یا هم میمونه بعدازظهرباهم مرتب میکنیم خونه رو اما من باید جای میز غذاخوری و تردمیل رو عوض میکردم و جابه جاشون میکردم تکراری شده بود اوضاع خونه برامخلاصه چن وقتی بود اینقد کارو یه جا نکرده بودم...ساعت 3:40 تموم شده بودم و داشتم نهار میپزوندم که شوشو رسیدن خونه ارومیه بودن ولی شرکت معطل نشده بودن و زود رسیده بودن خونه...دیگه تا نهار اماده بشه وسالاد رو اماده کنم میوه صرف شدن و خلاصه بعدش نهار یه کفگیر کمتر برنج خوردم و بعدش از ساعت پنج تا هفت و نیم شوشو خوابید ومنم یه نیم ساعتی چرت زدم...صبحش یکم اختلاف نظر به وجود اومد مث همیشه سر خانواده ی محترمش...من به شوشو گفتم برو دیدن مامان بابات گفت بیای با هم میریم نه که نمیرم...گفت نه من نیستم مامانت اینا چشم دیدن منو ندارن و منم میخوام یه مدت ارامش داشته باشم....خلاصه ظهری اومد دیدکه من خونه رو وسایلاشو جابه جا کردم  خلی عصبی بود ازمخلاصه دلشون ر وبه دست اوردیم و بعدش رفتیم بیرون...یکم وسایل برای ارایشگر بردیم و  بعدش رفتیم برای بابام زغال طراحی اینا بخریم که اونم پیدا نشد و کلی هم پیاده روی کردیم مغازه بسته بود موند برای بعدا...وای که چقد خسته شدم....مامانم زنگ زد گفت آش رشته پزوندم بیاید...ماهم طبق معمول تلپ شدیم خونه ی باباشبم لاکامو پاک کردم و انشالله از فردا یه زندگی تازه رو شروع میکنم و انشالله تو این ماه عزیز و بزرگ حاجت میگیرم و انشالله خدا حاجت همه ی دلارو بده ...خداجونم قرامون یادمه حضرت رقیه ابرو مو بخـــــــــر

چن وقت بود ننوشته بودم...چهارشنبه 4تیر تولد الناز زن داداشی بود....خوش گذشت اما جای شوشوم خیلی خالی بود....یه جشن کوچیک شش نفره جای شوشوم امیر حاضربود خخخخخخخ

 

این کیک مال خونه ی بابا ایرج بود وبعدشساعت ده ونیم داداش و زن داداش رفتن خونه ی مادر الناز و اینم کیک خونه ی ماما

اون یکی عکسم نتونستم از تو گوشیم پیدا کنمپنجشنبه جمعه و شنبه ی خوبی داشتیم شکر خدا...

دوست جونای مهربونم از تک تکتون تقاضا دارم سر سفره های افطارتون...سرنمازای خالصانتون برای دل شکسته ی من دعا کنید ....دوستون دارم...

من میرم دوش بگیرم انشالله فردا اولین روزه ی ماه رمضون رو باهم بریم جلو

 

پسندها (10)

نظرات (10)

مامان مهيار
8 تیر 93 2:17
اميدوارم تو اين ماه خدا دلتونو شاد كنه و اوني كه منتظري. بياد
الــنـــازجوون
پاسخ
الهی امین دوستم خدا سهم همه ی بنده هاشو تو این ماه بزرگ بده
fateme
8 تیر 93 11:07
من بميرم اگه يادم بره دعاكنم
الــنـــازجوون
پاسخ
فاطمههههههههههههه عزیزم چرا یان حرفو میزنی عزیزممممممممممممممممم خدا عمر با عزت بهت بده یه زندگی خوب و خوشبختی کامل ..میبوسمت رمضان خوبی داشته باشی
زهراخ
8 تیر 93 12:35
سلام النازجونم خییییییییییلی دلم واست تنگ شده.آجی جون واسم دعاکن منم واست دعامیکنم رمضان خوبی روداشته باشی بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیزدلممممممممممممممممممممم مرسی شماهم رمضان خوبی داشته باشی ایشالا که حاجت روا بشی...التماس دعا
مامان هدیه
8 تیر 93 23:41
سلام عزیزم تو وبم یه ختم قرآن گروهی به مناسبت ماه مبارک رمضان شما رو دعوت می کنم اگه دوست داشتین شرکت کنید ممنون می شم
مامان یاسمن و محمد پارسا
9 تیر 93 12:42
عزیز دلم انشالاه به حق این ماه عزیز حاجت روا بشی
fateme
10 تیر 93 17:42
راستشوبگم سحروديروزافطاردعاكردم سال ديگه ني ني توبغلت باشهولي نگفتم حتمااين ماهببخشيد
الــنـــازجوون
پاسخ
فاطمه جونم همین که فراموشم نکردی برام یه دنیا ارزش داره مرسی عزیزدلم شادباشی..... طاعاتت قبول خانم خوشکله
BT
11 تیر 93 10:05
سلام الناز جون ... وبلاگت رو خوندم ... انشالا توی همین ماه مبارک حاجت روا میشی ....فقط سعی کن فکر و خیال نینی رو یه مدتی از خودت دور کنی استرس نداشته باشی ، استرس مانع بارداری میشه .... منم همون ماهی که فکر و خیال رو از خودم دور کردم باردار شدم .... انشالا به زودی با دست پر و خبرای خوب میای دوستمممم .
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام بیتا جونم خوبی عزیزم؟متوجه شدم دوست ابجی فریبای منیخوشحالم از اشناییت خانمی....خداروشکر بخاطر نی نی نازت عزیزم...سعی میکنم بیخیال باشم دعام کن بیتا جون میبوسمت
مريم
11 تیر 93 11:03
سلام عزيزم انشالا كه تو اين ماه عزيز كه در رحمت خدا به روي همه بند هاش بازه به آرزوت برسي خوشحال مي شم به منم يه سر بزني نظر بده كه بدونم بهم سر زدي
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام خانمیییییی...خوبی عزیزم؟طاعات قبول....الهی امین انشالله همه سهمشون رو از خدا بگیرن و حاجت روا بشن انشاللهعزیزم وبلاگتو دیدم...من در خدمتم ...اگه مایل بودین لینک کنیم
مامان امير علي
12 تیر 93 7:45
سلام خانمي. روزه واجب رو بدون اجازه شوهر ميشه گرفت (يعني بايد گرفت)اون مال روزه مستحبيه.البته اگه واسه سلامتيت مشكلي نداره.ان شاا... حاجت بگيري تو اين ماه مبارك
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیزم طاعات قبول.....مرسی از راهنماییتون عزیزمممممممم انشالله حاجت روا بشید عزیزم