لیزرررررر
سلام...
روزهمه بخیر
واااای دیشب همسری از بانه رسیده بود و نشسته بود تو خونه برگه هاشو تنظیم کرده بود ساعت ده به بعد رسید خونه ی مامانم...یکم بعدش فوتبال ایران نیجریه شروع شد و نشستیم برای تماشا....خلاصه صفرصفرمساوی شد و ماساعت یک و نیم بامداد راه افتادیم سمت خونه....سرراه سبزی پاک شده و ماستی که برای زن داداش تهیه کرده بود رو دادیم بهشون و اومدیم خونه خودمون قصر قشنگمونبه پیشنهاد همسری چای گل گاو زبان دم کردیم و خوردیم و رفتیم لالا....دومین اقدام این ماه رو هم رفتیمصبح همسری هفت رفت و من بعد بدرقه اش اومدم و لالا کردم تا ساعت 9 و بعدش بیدارشدم و مرتب کردم خونه رو و ساعت 10 منتظر لیلابودم که برسه و بریم....چن دقیقه به ده لیلارسید و من اماده بودم....رفتیم...رسیدیم مرکز بریا لیزر که هم خداروشکر خلوت بود هم اینکه معطلمون نکرد چن دقیقه ی خیلی کوتاه نشستم و بعدش صدام کردن.....رفتم و وااااااااااااااااااااای چه درد کشیدی مخصوصا بناگوشم و دورلبمخلاصه یه ربع طول کشید و بعدش راه افتادیم و اومدیم خونه و نهارمون رو اماده کردم....قراره بعدازظهرایشالا بریم برای سونوگرافی....نیمدونم قرار ه چیو بررسی کنن؟و چی بشنوم؟اما خداروباوردارم و توکلم به خودشه و منتظر خبرای خوشم انشاللهبعدازسونوگرافی میریم کیک تولد لیلارو سفارش میدیم منو لیلا وهمسری....
فردا شام دعوت شدیم خونه ی عموجاوید اینا...
هم تولد لیلا هم داداش کوچولوشه بایکی دوروز فاصله که تولدشون رو یه روز میگیرن...تولد ابجی کوچولوم مبـــــــــــــــــــــــارک
پانزده سال تمام و وارد 16سالگی میشی عزیزم انشالله که 120 ساله بشی و یه دنیا خوشبختی انتظارتو میکشی....همون طور که به من میگه ابجی امیدوارم واقعا بتونم درحقش خواهری کنم همیشه
دوست جونام برام دعاکنید میبوسمتون یاعلی