دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

آمپول نایاب من

1393/3/18 21:57
2,338 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

خوبید دوستای گلم؟

امروز بعد اینکه همسری رو بدرقه اش کردم و رفت اومدم لالا تلفن خونه رو قطع گوشیمم سایلنت کردم از خستگی و بدن درد داشتم هلاک میشدم...بالاخره ساعت 10:15 چشمامو باز کردم به کارایی که باید میکردم فکر کردم که خونه رو تمیز میکنم و به خودم میرسم.....یهو گوشی رو گرفتم دستم دیدم همسری 4-5بار تماس گرفته زنگ زدم با صدای گرفتم باهاش صحبت کردم گفت الناز کجایی نگرانت شدم اخه گفتم خواب بودم....گفت لباس بپوش برو داروخونه داروهاتوبگیر دوستم سپرده برات نگه داشتن....گفتم بخدا نمیتونم برم اصلا حالشو ندارم اخه قرار بود توخونه کار و ورزش کنم...گفت باشه پس به داداشت بگو بره گفتم نمیخوام...خلاصه گفت الناز برو منم گفتم فعلا نمیدونم.....بعدش  رفتم دست و صورتم رو شستم اومدم زودی اماده شدم و به همسری زنگیدم که من دارم میرم....رفتم دم در خونه سوار تاکسی شدم و رفتم جلو داروخانه امیر المومنین تو خیابان سرداران پیاده شدم و اسمم رو که دیدن گفتن بله سفارشتون رو کردن خلاصه خداروشکر البته داروهام یه ورق کلومیفن و یه ورق لتروزول بود و یه آمپول menopur که آمپولش یکم قیمتش بالابود 67000 هزار دادم و اومدم...قراره پنجشنبه آمپول رو بزنم و شنبه برم برای سونو دوباره.....توراه چندین بار به خونه مامانم زنگیدم دیدم نیس یادم افتاد قرار بود مامان بزرگم رو ببرن آزمایشگاه....چندین بار زنگیدم اخرسربه گوشیش که گفت الناز توراهم گفتم من حال ندارم برم خونه دارم میام خونه ی شما.....رفتم و سوارماشین شدم و اومدم....خدا سایه ی مادر پدرتون رو همیشه بالاسرتون  نگه داره و رفتگان رو بیامرزهغمگیناومدیم یکم گپ زدیم و بعدش باباییم اومد ونهارخوردیم و دارومو خوردم رفتم نیم ساعتی خوابیدم وای بیدارشدم دیدم چه شکم دردی دارم خدای من...بیدارشدم یکم گذشت همسری اومد غذاشو خورد رفت دفترپیش بابا اینا...خخخخخخ الان رسیدن شوشو و بابا....

خلاصه دوست جونام دعا کنید زودی مشکلم حل بشه منم دل دارم...منم میخوام مامان بشم برای نی نی نازم خرید کنم با وجودش تو دلم زندگی کنم....خدایا کمکم کن...حاجت قلب همه رو بده هرکی منتظره زودی مامان بشه هرکی نی نی تو دلشه  ازهرچی استرس و نگرانی دور باشه ونی نی نازش سالم و سلامت بیاد تو بغلش.......الهی امین

 

پسندها (3)

نظرات (5)

زهراخ
18 خرداد 93 22:15
سلام نفس الهی فدات شم من مطمئنم که خداحاجت دلتوحتمامیده البته بایدصلاحش باشه انشاا...شنبه خبرای خوشی رومیشنوی گلم دوست دااااااااااااااااااااارم بوووووووووووووووووسواسم دعاکن
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام ابجی جونم خوبی عزیزم...الهی فداتشم ایشالا که هرمشکلیو هر حاحجتی داری خدا براورده کنه و به مراد دلت برسی انشالله....دوست دارم میبوسمت
مامان حلما طلا
19 خرداد 93 0:17
عزیزدلم ....معلومه که توهم نی نی دارمی شی.... اصلابه این که نی نی به زودی زود انشاالله میادتودلت وبعدتوی بغلت شک نکن...... نی نی میاد...بزرگ می شه...می ره مدرسه... می ره دانشگاه.... ازدواج می کنه.....واون موقع هست که توبایدبشینی به این روزابخندی که الکی الکی غصه خوردی واسه نی نی....
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیزززززززم خوبی خانمی...ایشالا خدا از دهنتون بشنوه....التماس دعا دارم عزیزم...اره گاهی خودمم به این فکرمیکنم که یه روزی به این روزای الانم خندم میگیره.....فداتشم مرسی دوست دارم بووووووووووس
غزل
19 خرداد 93 13:13
سلام گلم ... یه ذره صبر کن ... خدا حواسش به همه بنده هاش هست ...ایششالا که نی نی ات میاد زوووووده زود
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام غزل جون خوبی عزیزمبله حواسش هست میدونم و منم متظرم خدا بیشتربهم توجه کنه و اصلا ناامید نیستم و میدونم میشه....میخوام لینک کنیم اکگه افتخاربدید
فریبا
20 خرداد 93 16:01
الناز جونم خداروشکر که آمپول گیر اومد انشالاه خیلییییی زود جواب میگیری ناراحت نباش خشگل خانممممممممممممممممممممم
الــنـــازجوون
پاسخ
فداتشم فریبای عزیزم مرسییییییی انشالله امیدم به خداست و کلی امیدوارم....میبوسمت عزیزم مواظب خودت باش
بابا و مامان
21 خرداد 93 15:03
عزیز دلم ایشالاه به ارزوی دلت به زودی میرسی
الــنـــازجوون
پاسخ
انشالله دوست گلم....با دعاهای شمادوستای گلم خدا منو نادیده نمیگیره میدونم ....میبوسمت