دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

یکم خسته ام

1393/2/31 15:21
214 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

وااااااای که چقد خسته ام...تازه نیم ساعته نشستم،یه ساعت و 15دقیقه تمام ورزش کردم...خداروشکر 5کیلو وزن کم کردمو همینطور دارم پیش میرمیکم بی حوصله ام...ساعت11از تخت اومدم پایین...یه درد بدی دارم..چن روزه شکمم نفخ داره و همشWCمیرم...اذیت میشم...ازتاریخ پ هم گذشت و هنوز منتظرم....میگن بی بی چک بذار...اما من اصلا حسشو ندارمیعنی میشه نی نی منم بیاد؟امید دارم اساسی اما خب این ماه رو زیاد جدی نگرفتم ولی خب باز امیدمون به خداست

دیروز کارامو کردم....صورتم رو اصلاح کردم و نهارم ماکارونی داشتم و بعدش منتظرنشستم که همسری بیاد ساعت3:30 همسرم رسید و بعدنهار فرستادمش حموم و بعدش رفتیم دکــــــــــــــتر که برای لیزر وقت بگیرم...رفتیم 10دقیقه ای منتظر شدیم و بعدش رفتیم داخل...برای 27خرداد وقت گرفتم برا کل صورتم برم لیزر140هزار قبضش رو نوشتن و دادن دستم....حالا تا اون موقع باید صورتم رو فقط شیو کنم و اصلا بند نندازم....ایشالا بعدش بارکل بدن میرم البته اگه وسطاش نی نی جون نیاد

بعد اینتکه از مطب اومدیم بیرون من اصلاحالم خوب نبود به همسری گفتم بریم زودتر خونه....رفتیم پارکینگ و ماشین رو برداشتیم و راه افتادیم اما همسری رفت سمت پارک دانشجو اما چون هوا گرم بود من از ماشین پیاده نشدم و ازاونجا رفتیم....رفتیم پارک جنگلی که خیلی خوش اب و هوا بود و خنک یه هــــوای دونفره....بعد همسری بستنی مهمونم کرد و رفتیم نمایشگاه یه دوری زدیم و بعدش اومدیم سمت خونه....قبلش همسری گفته بود خواستی بریم خونه ی بابام..منم گفتم نه نمیتونم بشینم شکمم درد داره..گفتم بریم خونه اما دیدیم بردتم خونه ی بابا ایرج گفت خونه خوصلمون سرمیره تنهایی...تنهایی چقد بده خداجون....توهرخونه ای جیغ و صدای یه نی نی رو اضافه کن

دوسه روز بود همسری فکرش درگیر بود که یکم فروشش اضافه تر بشه 200 هزار اضافه حقوق بگیره امروز زنگید گفت النار حل شدخداروشکر....

الانم زنگید گفت ساعت 8-8:30 زودتر نمیرسه  خونه....منم خسته ام یکم استراحت میکنم و میرم دوش میگیرم و بعدش غذا رو اماده میکنم....

بوس دوست جـــــــــــــــــــــــونام

پسندها (4)

نظرات (4)

بــــــــــــاران
31 اردیبهشت 93 15:35
عززززززززززززیزم بهت تبریک میگم خوب این دفعه از پسش بر اومدی گلم/بدنت یه خورده داره به رژیم واکنش نشون میده که اینطوری شدی/آب بدنت کم شده بیشتر مایعات بخور کته با ماست وپونه بخور واااااااااااااای دلم خواست خوشمزستماستتم یکم شور کن/آبم زیاد بخور/بووووووووووووس
الــنـــازجوون
پاسخ
چشــــــــــــــــــم خانم دکتر چشممممممممممم مرسی بوووووووووووووس
زهراخ
31 اردیبهشت 93 20:18
سلام النازجونم الهی فدات شم انشاا...همه چی حل میشه اره عزیزم واقعاتنهایی خیلی بده عاشقتم آجی جونم درپناه حق
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیزدلم فداتشم اره خیلی سخته مرسی قربونت بشم
مامان سویل و آراز
31 اردیبهشت 93 20:46
واااای افرین به این همت الناز جون 5 کیلو؟ خوشحالم که مشکلتون حل شد راستی خیلی مامان فداکاری هستی که اینهمه سختی رو تحمل میکنی خدا به حاجتت برسونه امین
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیزم............... مرسی فداتشم اره دیگه چه کنیم تنها راه حلمهعزیزم اممان یعنی فداکاری.....دسوت دارم فرشته هاتو ببوس عزیزم
مامان یاسمن و محمد پارسا
1 خرداد 93 8:45
افرین عزیزم تبریک می گم به این همه اراده امیدوارم به زودی نی نی جون بیاد از تنهای در بیای عزیزم
الــنـــازجوون
پاسخ
مــــــــــــــــــرسی خانمییی الهی امین