دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

بازم امشب تنهام

1393/2/29 15:09
222 بازدید
اشتراک گذاری

سلام 

سلام به روی ماه همه دوستای گلــــــــــــــــــــم

امروزم مث خیلی روزای دیگه سپری شد....بدون همسرم....بدون جگر گوشم

باز امــــروز صبح تکیه گاه زندگیم....همه وجودم....رفت و منو تنها گذاشت....بغلش کردم دست به صورتم کشید و گفت الناز مواظب خودت باشچقد دلتنگتم نـــــــــیاز من

من بعد بدرقه ی همسری دارومو خوردم و رفتم خوابیدم ساعت10بیدارشدم...خونه رو مرتب کردم و طبق عادت هدزفری رو تنظیم کردم گذاشتم توگوشم و راه افتادمتا خونه ی بابا ایرج 15 دقیقه راه دارم ..اومدم رسیدم یکم با مامانم گپ زدیم و بعدش نهار و بعدش گپ زدن با دوستای اینترنتی و وقت گذرونی...اما همش فکرم پیش همسرم بود و الانشم هست...

27-28که دیروز و امروز باشه باید پ میومد اما فعلا خبرری نیست...مطمئنم خبری نیس اما خب حالا امیدواریمتوکلمونم به خداست

دیروز با همسری رفتیم عکسی رو که دره قاسملو امیر ازمون گرفته بود رو دادیم دربیارن توقاب عکسی که همسری خریده بود بذاریم و کیفشو ببریم

چه پسرخوبی.........همین الان زنگید برام همسری جونم

نی نی نازم ، مخاطب خاصــــــــــــــــــــــــــم بااینکه دل تو دلم نیس برای اومدنت...برای حس کردنت...برای داشتنت اما چون دارم لاغرمیکنم یه جورایی میگم خدایا بهم صبر بده این دوسه ماه هم نی نی نیاد تا وزن کم کنم و بعدش باخیال راحت نی نی داربشم...هرچند اینم دست من نیست و همشو امیدم به خداست...

اما متفورمین بدجور اذیتم میکنه...همش دلم ضعف میره امروز میخواستم هر12ساعت بخورم و علیرغم گفته خانم دکتر که گفته بودن هر 8ساعت بخورم....اما بعدش گفتم بهتره هر وعده بعد از صبحانه نهار شام بخورم....قبلا هم خورده بودم اما تا این حد اذیت نشده بودم

مامانی انقد دوس دارم اون لحظه ای رو که بفهمم اومدی تو دلم منم با یه دنیا ذوق بابایی رو خبردارش کنم...وای یعنی میشه عشقم؟خداجونم رحم کن به دل ما...به ما منتظرا که نمیخوایم حسرت مامان شنیدن از فرشته هامون به دلمون بمونه...سخته ها خداجونم....منم دوس دارم همسرم بابایی بشه و انقد تظاهر نکنه که اگه نی نی نیست دیگه نیست خدا نخواسته.....فقط نمیخواد دل من بیشتر از این بشکنه...

اشکال نداره خداجونم تو که درد دادی دواشم دادی....ماهمه امیدمون فقط خودتی ...الان مامانم سرنمازه میدونم اونجایی رو که یه لحظه صداش خیلی ضعیف تر شد و دعا کرد برای من و همه منتظرا دعا کرد...خدایا دعاهای مامان من و همه ی مادرا که برای بچه هاشون میکنن رو اجابت کن....الهی امین

پسندها (7)

نظرات (4)

مامان دینا
28 اردیبهشت 93 22:03
انشالله دعات به زودی اجابت میشه خانومی
الــنـــازجوون
پاسخ
ایشالا خانمی
زهراخ
28 اردیبهشت 93 22:33
سلام نفسم الهی قربونت برم خیلی گریه کردم عزیزم انشاا...خدادل همه روشادکنه به خصوص النازجون من عاشقتم درپناه حق
الــنـــازجوون
پاسخ
سلاممممممممممم مرسی فداتشمممممممم
بــــــــــــاران
29 اردیبهشت 93 9:51
النازجونم داری بهش نزدیک میشی بازم امیدت به خداااااااااااااا
الــنـــازجوون
پاسخ
همینطوره
مامان امیرعلی جون
31 اردیبهشت 93 1:56
سلام عزیزم انشاالله که زودی یه نی نی کپل بیاری و همیشه پیش همسر و بچه ات شاد باشی
الــنـــازجوون
پاسخ
ُلام عزیزم مرسی خانمی فداتشم