خواب خاله سیما
سلام به روی ماه همه دوستام...
چن روزی بود از دوستام بیخبربودم امروزبالاخره موفق شدم وبلاگ چن تاازدوستاموبخونم...تاالان روزخوبی داشتم یعنی بدک نبود...صبح بیدارشدم ساعت
نه بود بعدش اومدم جمع وجور کردم و یه بیست دقه ای مشغول ورزش شدم چون عجله داشتم بیشترنشد...بعدلباس پوشیدم تانصف راه اومدم بامامانم قرارداشتم باهم رفتیم برا پرو و تحویل مانتوم...شکرخدابدنشده بودمانتوم...اومدیم خونه بابا..،اونجاکه بودیم سیماهمسایه سابقمون که حالاازشوهرش طلاق گرفته بود اس دادکه میخوادباهام حرف بزنه.،اومدیم خونه بعدش باهم یکم گپ زدیم...گفت الناز دیشب خواب دیدم باتو یه جای سرسبز مث پارک نشستیم شکمت زده بیرون...میگم بارداری...میگی اره حامله ام...همونجا خداروشکرکردم گفتم خوبه باز این خواب دیدناهستن مگه توخواب ببینیم...خخخخخخخخ والابخدا....امادوشب پیش هم خودم دیدم وقتایی که توخونه تنهام یه دختربچه ازپشت مبل توخونه خودم مث غول چراغ جادو بایه دودخاصی ظاهرمیشه اونم وقتایی که تنهام..،دختربچه انقدنازبود...امابعددیدم میگن این دخترجن هستش..یا نمیدونم به همزاد اعتقاد داید یانه....دیدم میگن این بچه همزادتوست بایدازبین بره چون وقتی مامانم رو میدیدغیبش میزد...بعددیدم خالم یه پودرصورتی رنگ ریخت همونجاکه دختربادودمیومدبیرون....یهودیدم دختره پودرشدوبه کل ازبین رفت...بعدمامانم وخالم بهم تبریک میگن که الناز همزادت ازبین رفت دیگه همه چی حل شد....من بعدبیدارشدن ازخواب همش اضطرای داشتم یه حسی داشتم...نخندین خب خواب بود دیگه دست خودم نیس که خواب درست حسابی ببینم خخخخخخخخ...میگم شایدخدایه فکزی به حالم کرده باشه...توکل به خودش و بزرگیش....ازخونه تکونی بگم..فردااگه شوشو مسیرش نزدیک باشه انباری رو تمیزمیکنم که دوسه ساعت بیشترکارنداره....امااگه دورباشه مامانم گفته میادکمک برای هال و راه پله هام...اماامروزخستگیم یکم در رفت...خبری از قوم مغول ندارم شکرخدا...چن شبه قراره بریم اماقسمت نمیشه....هواتاریک شده کم مونده شوشوبیادبرسه خونه...بعدشب بزیم خونه خودمون که هیچ جاخونه خود ادم نمیشه.......پرحرقی کردم اگه اشتباه تایپی زیادبود شرمنده باگوشی نوشتم...دوستون دارم یه عالم