ولنتاین سال92
روز پنجشنبه 25-11-1392
صبح روز پنجشنبه همسری مهربونم ارومیه بود...دوتاپست قبلی گفته بودم که با همسری درگیر بودیم صبح با هم صبحونه خوردیم و اون رفت سرکار و منم به خودم و خونه رسیدم...
همسری قرار بود 4تانهایتا 5بیاداما شرکت باز معطلش کرده بودن و 6 بود که رسید خونه و من غــــــرزدمنه بخاطر اینکه قرار بود بریم خرید و نرفتیم نه بخاطر اینکه دلخوشیم همون روزیه که ارومیست که میدونم یکم زودترمیاد وقتی اون روزم دیر میاد سکته میزنم
خلاصه همسری مهربونم اومد و ولنتاین رو تبریک گفت و شکلاتی که برام خریده بود رو کادو داد
تبلیغات شرکت خخخخخخخخخخخ
و گفت زودی آماده شو بریم بیرون...من واقعا حوصله خرید هم نداشتم نمیدونم چرا دو روز از زندگی و حتی همسرم سردشده بود...اما خدار وشکر الان بهترم...
رفتیم و رفتیم و رفتیم...کلی مغازه گشتیم اما همه ی عروسکا و خرسا برام تکراری شده بودن...دوس نداشتم اونا رو ببینم...دلم یه چیز متفاوت میخواست....وای امان از قیمت ها افتضاح گرون شده بودن...اخر سر رفتیم همون مغازه ای که من ازا ولش اونجا مد نظرم بود شوشو گفت عجله نداریم چن جا سرمیزنیم اونی که میخوای رو پیدا نکردیم میریم اونجا که میخوای...
گشتیم و گشتیم اخر سررفتیم و من اونی که میخواستم رو پیدا کردمیه الاغ خخخخخخخخ
یه باغ وحش بزنم نظرشما چیه؟
بعدشم همسری یه گوی خوشکل ملوان زبل رو خرید که من نمیخواستم و خودش خواست که بخره
من نمیخواستم زیاد خرج بذارم رو دستش اما خب...
و درنتیجه اینم شد ولنتاین ما هرچند دقیقا اونی نشد که میخواستم...روحیم مناسب این روز قشنگ نبود...ولی خب شکر خدا عشقمون مستدام انشالله خخخخخخخ