خوشحالی یهویی
سلام نی نی نازم الهی من فدات بشم که انقد ناز داری....
عزیزدلم یه دنیا منتظرتم ازفردا باز برای اومدنت تلاش میکنیم این بار خیلی جدی تا خدا سهم مارو هم از زندگی مشترک بده و کلی خوش به حالمون بشه
عزیزم بعد ظهر بعد نهار مامان و بابایی یه نیم چرتکی زدن و من همچنان پشت لپ تاب موندمبعدش کم کم هوا تاریک شد یهو با بابایی جونتsmsبازیم گل کرد...اس ام اس ها و سوالات عاشقانه که اگه به عقب برگردیم باز با من ازدواج میکنی؟1بله....2.نخیر....3.باید فکرکنم خخخخخخخ و همسری جواب داد 4.نمیشه به گذشته برگشت و من عشق خودم الناز جوون رو انتخاب میکنم باز ...مث بچه کوچولو ها انگار اولین بارم بود شوشو بهم ابراز علاقه میکرد یهو اینطوری شدمبعدش گفتم ساعت 7:30میرسی دیگه...گفت اره چطور مگه میخوای بیای دنبالم؟گفتم اگه میتونستم از خدام بودچون فعلا میترسم ماشین رو تنها ببرم بیرون...واینکه اصلا خونه نبودم و ماشین تو پارکینگ خونه بود.....یهو دیدم اس اومد از همسری که اگه خیلی ادعات میشه پاشو بیا دنبالم...گفتم چی؟باتاکسی بیام دیگه؟گفت اره؟یه چن دقیقه منتظرشدم ببینم شاید الکی میگه اخه هوا کاملا تاریک شده بود و خودم حسم نبود...خلاصه گفت اره من تا 5دقیقه دیگه میرسم ترمینال....مامانم راضی نبود برم...میگفت هوا تاریکه..گفتم بابا شوهرم خودش خواسته بحث نکردم و زودی به آژانس نزدیک خونه ی بابایی زنگ زدم و شال و کلاه کردم و رفتم اخر کوچه و تاکسی زود رسید...اقای راننده هم از انس من یه اقای وراجی بودن...گفت خیلی خوشتیپی و این حرفابه روی خودم نیاوردم..رسیدم دم ترمینال و یه دودقیقه وایسادم...ماشالله اقایون هم که تا یه خانم رو تنها میبینن مخصوصا تو هوای تاریک چشم ازش برنمیدارن.....اهههههههههه بعد دیدم از دور حامی زندگیم...سایه سرم...همه دلخوشیم از دور داره میاد و همکاراش هم پشت سرش هستن....دست دادیم و احوالپرسی و بعد یه تاکسی دربست گرفتیم رفتیم خونه....بعد همسری لباس عوض کردو منم تا شوشو بیاد ماشین روشن کردم و توراه یکم خرید برای خونه خودمون و خونه ی بابااینا کردیم...بعد همسری پاداش این ماهشم گرفت و اومدیم خونه ی بابایی...مامان جونم یه شام خوشمزه درست کرده بود خیلی چسبید
نمیدونم یه همچین کارایی منو کلا شارزم میکنه...اگه برم زیر بار مسئولیت و ازم کسی انتظاری داشته باشه و بتونم کار رو براش انجام بدم کلی روحیه میگیرم و شادم...
ردا همسری سرکار هم نمیره...قرار شده تا عید یه جمعه کار کنن یه جمعه نه ...اما باشگاهشون سرجاشه...گفته قراره فردا قبل ظهر بریم برای من خرید و بعدظهر همسری بره باشگاه....
ضمنا یه میلیون از قرض بابایی رو این ماه هم دادیم خداروشکر خداجونم
خدای مهربونم این ماه نی نی مارو هم بهمون بده و همه مامانارو از چشم انتظاری دربیار...خداجونم تنهاییم....به همسرامون سلامتی و تندرستی عطاکن...برکت بده به پولاشون و خوشی بده به زندگیامون
الهـــــــــــــــــــــــی آمین