بدون عنوان
لبخند تو را چند صباحی ست ندیدم
یک بار دگر خانه ات آباد بگو سیب
مامان جان کجایی که ببینی این بابایی چه بلاهایی که سرم نمیاره
توپست قبلی گفتم که حالم خوب نبود و از این حرفابیچاره بابایی بخاطرمن قراره استخرشو کنسل کرد و خونه موند
چه فایده یکم بیکار نشست بعد پاشد و دس به کارشد و خواست که یکم به آکواریومش برسه و ماهیاشو شنگول کنه همینکه داشت اب و باشیلنگ خالی میکرد یهو شیلنگ از لوله فاضلاب پریدبیرون و کل اشپزخونه رو آب برداشتآخ ازدست این ماهیا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی