دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

یه روز پرکار در انتظارمه

1392/11/8 12:59
269 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام سلام

امیدوارم که لحظه به لحظه ی زندگیتون خوش باشین و دلتون شاد باشه...الهی آمین....

نی نی نازم الهی مامان فدای توبشه که یه روز میای و دل من و بابایی رو شاد میکنیعاشقتم عزیزم...مامان جان دیروز بابایی صبح رفت ماموریت و من با کلی دلتنگی بدرقه اش کردم و اومدم خوابیدم بعد ساعت 9:30اینا بودکه بیدارشدم و مشغول جمع کردن لباسام شدم بعد مرغ و گوشت پاک کردم وبعدش یه دوش گرفتم و حاضرشدم و بنا به درخواست بابایی با آژانس اومدم خونه ی باباایرج جونماومدم بابایی هم خونه بود  یکم نشستیم بعدش نهار خوردیم قرار بود بعد ظهر بریم خونه خاله دیدن نوه ی خاله که من خیلی دوسش دارم اما حسش پریدبه مامانم گفتم بیخیال حوصلشو ندارمنشستیم با مامانی سبزی پاک کردیم برای دلمه برگ مو برای شام پنجشنبه و هویج خرد کردیم......چقد کار کردم من شب شد ویکم با سریال باران سرگرم شدم و همش حرص خوردم کیانوشم که خدا بیامرزدش خخخخخخخ.....بعدش یکم تو فیسبوک با شوشو گپ زدیم ....خوابیدم

البته ناگفته نماند از دیروز عصر که تاشب بدتر شد بارون میباره و هوا خیلی قشنگ و بهاریه و من عاشق این هوام اما ابری باشه دلم میگیره الان خورشید خانم ابرای سیاه رو داده اون ور تر و خودشون ظاهر شدنبابایی هم صبح زنگ زد و براش یکم خرت پرت سفارش دادم بخره....رژ گونه ...برق لب...من عاشق اینم که شوشو خرید کنه برام

فردا یه روز پرکار پیش رو دارم....صبح همسری میره سلماس و 7 اینا بیدارمیشه منم دیگه نمیخوام بخوابم....پامیشم یه دستی به سرو روی خونه بکشم راه پله ها رو یه تی اساسی بکشمخلاصه کلی کار دارم...باید ارایشگاه هم برم....و حموم هم بکنمبعد عصری بابایی مطمئنا جلسه دارن توشرکت اگه هم نداشته باشه که عالی میشه زودترمیاد.....باشه هم که ساعت 5-6میاد و بعدش میریم برای خرید...چون پنجشنبه مهمون داریم....البته راستش مهمونای باباایرج هستش و میخواست  که رستوران دعوتشون کنه ولی من و شوشو جونم نذاشتیم چون پذیراییشون یکم کوچیکه و اینکه بابایی نیمخواست خانمش به زحمت بیفته... منم نخواستم و گفتم که خونه ی ما هست خودمون غذاهارو اماده میکنیم و زحمتی هم نداره.....خدایا  به منم یه دختر بده که همیشه هوامو داشته باشه اخه من یه لحظه هم نمیخوام مامان بابام ناراحت باشنخلاصه من و مامانیم از صبح دست به کارمیشیمبعدظهری هم الناز میاد کمک انشاللهعمو افشین و خانمش رو خوب میشناسم و اشنام باهاشون...اما عمو شهسوار رو خودشو دیدم و خانم و دوتاپسر 14-15 ساله و یه پسر 7-8سالشو ندیدم بااینکه فامیل دور مامانم هستن....خلاصه شب پنجشنبه ی خوبی رو خواهیم داشت انشالله...

بعدش از مامان بابا خواستم که شب بعد رفتن مهمونا بمونن شب رو...البته مامانمم میخواد بعد مهمونا کمکم کنه که خونه رو جم و جور کنیم واسه همین بهونه ی خوبیه

اما یه خبر بد مامانی دوسه روز زیر چونم جوشای زیر پوستی درمیاد اذیتم میکنه خدایا از اون جوشای اون دوره که داشتم نباشه اذیت میشمخداجونم خیلی دوست دارم خیلی زیاد...الانم میخوام برم نهارمو بخورم بعد با مامانی دلمه رو بپیچیم تو برگ موووووو

با ارزوی موفقیت برای همه دوست جونیام.....

خیلی دوستون دارم و خوشحالم که دارمتون...

التماس دعا

اینم برای خنده و خوشحال شدنتون دوستای گلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مهدیه
8 بهمن 92 14:01
باحال بود!
الــنـــازجوون
پاسخ
باحالی از خودتونه خانم جان
باران
8 بهمن 92 14:22
الناز جونم آفلین چه دخملی انشاالله که همیشه بهتون خوش بگذره/از ژله وسالاد منم درست کن کلاس داله
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی عزیزدلمممممممممممممممم فدات خواهری..... حالا ببینیم چی میشه اما کیک یخچالی و ژله و نرمک در نظر دارمخانمی با کلاس من
آلاله
8 بهمن 92 15:51
خسته نباشی خانومی با این همه کاااااااااااااااااااااااااااااااار
الــنـــازجوون
پاسخ
قربون شما خانم..............کی خسته ست؟دشمن خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
فریبا
8 بهمن 92 16:41
سلام الناز جونم ..................................................خسته نباشی الهی که به خوبی برگزار بشه و بهت خوش بگذره.....................تو زرنگی خانمی دلواپس کارات نباش.........................................................مبارک چیزهایی که همسری برات میخره................خدا بابا و مامان گلتو برات نگه داره عسیسم
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیز دلم خوبی خانمی....مرسی عزیزم....فداتشم مسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی فداتشم خواهری مرسی خدا مامان بابای نازتو برات نگه داره گلم
مامان الناز
9 بهمن 92 1:46
چه دخمل نازي ايشالاه دختر منم مثل تو بشه الناز جون اميدوارم معموني به خوبي و خوشي بگذره
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی عزیزدلم.....دخترتون خیلی خیلی بهتر از من میشن چون مامان خوبی مث شما دارن....مرسیییییییییی عزیزم
مامان یاسمن و محمد پارسا
9 بهمن 92 9:53
همیشه خوش باشی و سلامت عزیزم
مامان آینده
9 بهمن 92 11:04
سلام عزیزم خدا قوت خونه تکونی رو پیش پیش کردی دیگه انشاالله خدا بهت یه دخمل ناز نازی بده تا همیشه همراهتون باشه یکی مثله خودت مهمونی خوبی داشته باشی مواظب خودت و خوبی هات باش
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیزم.... خوبین...مرسی.....اره والاانشالله خدا از دهنتون بشنوه خانمی من دخملی میخواممممممممممممممممممم خداجونمانشالله...خدا خیرتون بده و همیهش لبتون خندون و دلتون شادباشه عزیزم
مامی پوریا
9 بهمن 92 17:05
خسته نباشی خانمی...آفرین به شما که اینقد هوا مامانیو داری
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی عزیزممممممممممم ممنونم لطف دارین...اره والا وظیفمه انشالله گل پسرتون رو خدا براتون نگه داره و دلتون شادباشه عزیزم
مامان هانا
10 بهمن 92 1:16
خسته نباشی خانومی ماهم اهل مهابادیم به وب ماهم سر بزن شهر مون خیلی بهم نزدیکه.
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام خانمی خوبین؟متاسفانه ادرس وبلاگتون رو ندارم برام حتما بدین مرسی
فرزانه مامان علی اکبر
10 بهمن 92 19:55
سلااااااااااااام خاله الناز جووووووووون ما اومدیمسلام اخ جوووووووووووووووون
مامان هانا
12 بهمن 92 1:03
این هم ادرس
الــنـــازجوون
پاسخ
عزیزززززززززززززززززززززززززززم من شمارو تو لیست دوستام دارم انگار........اما اینجا که برام ادرس دادین باز نمیشه......
غزل
12 بهمن 92 11:25
سلام عزیزم . خوبی ؟ چقدر کارکردی خانوووم . خسته نباشی .
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام خانمیییییی ممنونم شماخوبین......اره والا خیلیییییییییییییییییییییییی.مرسی خانمی
زهراخ
19 بهمن 92 15:12
سلام عجیجم خسته نباشی خانمی راستی کادوهایی که شوشوواست خریده مبارکت باشه دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم یه عالمه اندازه یه قابلمه
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام خانم گل مرسی خانمیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی