خســــــــــــــــــــــــــته ام من
سلام به همه دوستای گلم
سلام به نی نی نازم مخاطب خاص خودم
امروز روز کسل کننده ای برام بود...صبح ساعت 7 همسرم رفت شرکت و من بعدش رفتم باز دوباره خوابیدم بعد شوشو زنگ زد و گفت که داره میاد برای صبحانه و من زودی صبحانه رو اماده کردم داشتم خواب میدیدم قبلش و وقتی شوشو جونم زنگ زد خوابم نصفه موند و یه جورایی عصبی بود نمیدونم چلا....
خدایا خیلی دلم گرفته بود....همش دلم میخواست بشینم و تکون نخورم اصلا...بلند شدم برای نهار لوبیا پلو درست کردم...سالاد اماده کردم و بعدش ساعت5 شوشو رسید خونه البته باید زودتر میرسید اما نتونسته بود اینم باز از شانس خوب من بودخلاصه نهار خوردیم و قرار شد بریم بیرون...تصمیم گرفته بودم برم برای دیدن مانتو ها و در انتها خریدپارچه برای مانتو...اولش یه شال مشکی برای بیرون خریدم بعدشم یه مجسمه جای مجسمه ی قبلی که شکسته بودیم و بعدش اومدیم برای پارچه که تقریبا مطمئن شدم چی قراره بخرم....اخه اون مانتویی که میخوام رو عید نمیتونم بخرم هم بخاطر سایزش هم مدل و رنگ بندیششام مامانم اینا هرچقد گفتن نرفتم خونشون...خخخخخخ گفتم نه مرسی میریم خونه خسته ایم.....داداشم و الناز اونجا بودن و من یکم بی حوصله بودم گفتم برم اونجا حسشو ندارم بگم بخندم فکرمیکنن با شوهرم بحثم شده....خونه خودم خداروشکر راحتتر هستم....
جای همگی خالی با شوشو جونم چای زعفران با نبات زدیم تو رگالانم شوشوم نشسته سینمایی جابه جایی رو از شبکه تهران میبینه و من یکم بیحیالم از صبح اینطوری بودم و هنوزم هستم....خوابم میادالانم اصلا مطلب جدیدی برای نوشتن نداشتم فقط خواستم یکم فکرم ازادبشه ....خداجونم دوست دارم..مواظب بنده هات باش...خداجونم میدونم که خیلی بزرگی پس تو رو به بزرگی و عظمتت که دل همه مون رو شاد کن....الهی امین