خدایا ...
سلام
نی نی نازم ......همه دلخوشی من بعد بابایی فقط تویی اونم فقط فکرو خیال تو ...خیلی به بودنت کنارم و داشتنت....بغل گرفتنت...بوئیدنت نیازدارم....بااینکه الان دیگه مث سابق استرس اومدنت توامهی که هستیم رو ندارم چون مطمئنم دیریازودبالاخره میای..اما مامانی خوب دل تنگم چی؟تنهاییام چی؟جواب دلمو چی بدم؟بابایی هرروز میره بیرون سرکار هرروز اتفاقات جدید حالا خوب یابد میفته...امکا من همش خونه حبسم و هیچ دلخوشی ندارم...اجازشو دارم همه جابرم اما دارم خودمو حروم میکنم و از موقعیتم استفاده نمیکنمواین خیلی بده.....
امروز صبح زن دایی النازت تماس گرفت و شام دعوتمون کرد...اخه تولد دایی سجادته....امروزم بابایی سلماس بود و ساعت3رسید خونه....امروزنتونستم با فریبا جونم چت بکنم و دلم براش تنگه...همیشه ساعت 3به بعد میومد اما امروز خبری ازش نیست و منم تنهام و همسری لالا کرده قراه ساعت 5 بیدارش کنم و بریم دنیال مامانم و بریم خرید و برای داداشم کادو بخریم از طرف مامانم...خداشانس بده تولد داداشمه مامانم برای عروسش کادو میخرهماکه ندیدیم از این کارا برامون بکنن.والــــــافردا بابایی عوض اینکه پیشم باشه و تعطیل باشه اما میره سقط چیکارکنه دست خودش نیس.....منم امروز وسایلامو برمیدارم....اعم از لب تاب و لباس و...برمیدارم ببرم خونه بابا خالی کنم فردا از صبح میرم تلپ شم اونجا دلم میگره خوب از خونه خودمون میرم....خدایا خودت کمکمون کن....
الان پست فریبا رو خوندم خیلی ناراحت شدم...واقعا ها ما اینهمه ادم اطرافمون هست اما باز تنهاییم...
چیکارکنیم خدا دوسمون نداره لابد...
دیروز رفتم شوشو رو به خرجش انداختم یه سارافون بافتنی خریدم با یه الک قرمز خوشرنگ....گفتم ازاین به بعد دعوا و قهر کردنا خرج دارن
چن وقته از خانواده ی شوشو بیخبریم.....پریروز لیلا زنگ زدم چون شب قبلش زنگ زده بود و ماهم خونه نبودیم....من زنگ زدم یکم حرف زدیم..بعد به مادروشوزنگیدم کسی جواب نداد...بعد فرداش که دیروز باشه مادرشوشو زنگید حوصله نداشتم چون باشوشو قهربودیم جواب ندادماون روزم شوشوگفتم از مامانت اینا چه خبر؟گفت خبری ندارم.....اخه تااین نره و زنگ نزنه قربونشون برم یه خبر از بچه شون نیمگیرن....گفت بخوای شب بریم دیدنشون....گفت نه تورو خدا میخوام یه مدت اعصابم اروم باشه و متلک هاشون رو نشنوم......گفت باشه و دیگه حرفی از اونم بابت نزدیم وخداروشکر همه چی ارومه...
برم شوشو رو بیدارکنم با اینکه همچین خوابیده که دلم نمیاد بیدارش کنم....بریم دنبال مامان..
دوستای گلم بیقراری نکنیم و منتظرباشیم تاببینیم خدابرامون کی و چی رو مصلحت میبینه..دوستون دارم