خداحافظ انتظار
سلام به همه دوستای نازو مهربونم...
خداروشکر نی نی وبلاگ رو داریم و میتونیم برای هم بنویسیم و باهم باشیم...
مخصوصا برای من که نه خواهری دارم و نه یه نی نی ناز که همدمم باشه...ولی بازشکر و راضیم به رضای خدا
دیروز عصر شوشو جونم رسید خونه مامانم اینا منم تازه از حموم اومده بودم بیرون...
با باباایرج یکم راجع به زمینا حرف زدن و راضی از اینکه خداروشکر زیرسایه ی باباایرجم تونستیم پیش بریم...
بعدش امیر و داداش سجادم اومدن امیر و نذاشتیم بره خونشون شام موند و شوشوم داداشمو رسوند خونشون...بعد نشستیم دور هم من دیدم حوصلم داره سرمیره لپ تاپ اوردم پیشم و مشغول نشستن شدم نمیدونم چی شد شوشو گفت الناز جمع کن بیا....منم جمع کردم و نوشته هامم که تا نصف نوشته بودم رو پاک کردم و دلخور شدم که چرا نذاشت بنویسم...
حالا منم که از سنگ پای قزوین بدترم خخخخ باید بنویسم ننویسم که نمیشه بعد پیرشدم لازمه این خاطرات برام بمونه...
دیروز ساعت 3اینا بود با مامانم رفتیم آرایشگاه پیش لیلا ...اونجا بودیم منیژه هم اومد و خواستیم که یه فال قهوه ای برامون بگیره...البته من اوایل چن باری زمان دانشگاه رفته بودم فال قهوه اما بیشتر برای تفریح بود...اما الان یکی دوباره تعرف منیژه رو از لیلا و مشتری های آرایشگاه شنیده بودم...دودفعه ی قبلم که فال قهوه گرفت 90%حرفاش کاملا درست از اب در اومده...10%هم هنوز موعدش نرسیده والا مطمئنم اون 10%هم درست از اب در میومد...
اقا باز همه چی رو درست گفت...اول از همه گفت ماشین رو عوض میکنید....واقعا هم چن روزه حرفش هست و میخواهیم که ماشین رو عوض کنیم...راجع به زمین ها و سرمایه گذاری گفت که سود داره...
بهم گفت جدیدا یه دعا آوردین خونه که تاثیری نداره وبیشتر باعث استرس و پریشونی خودت شده...
بعدشم گفت اگه برای بچه تلاش میکنی ناراحت نباش ولی یکم دست نگه دار..چون خرج دوا درمون کردن کاملا بیهودست...
چون شمامشکلی ندارین و بچه خودبه خود ناغافل میاد و خودتون شوکه میشید...
بچه ها خداییش شکل جنین هم تو فنجان افتاده بود کاملا واضح و مشخص باورکنین باچشمای خودم دیدم...
خلاصه اینکه قرارشده من به بچه فکرنکنم و یکم ذهنم رو پاکسازی کنم...بعدشم مگه من چن سال دارم هنوز کلی وقت دارم و شاید خدا میگه اول زندگیتون رو کامل کنید بعد نی نی رو به وقتش میدم...من باشوشومم خوشبختم منتهی فقط چون انقد تنهام و بیکارمیمونم نی نی رومیخواستم..
خدایا بازم شکرت...من دیگه نوبتم رو میدم به بقیه دوستام و انصراف میدم و منتظرم هرچه زودتر یکی از دوستای گلم مامان بشه وخبر خوش بهم برسونن الهی امین
الان شوشو از حموم میاد بیرون...میرم حاضر شم بریم خونه ی پدر شوشو...البته اگه تانرفتیم وخونه هستیم جرو بحثی پیش نیاد...خخخخ