دل تنگ مامان
سلام
مامان جان امروز یه غروب غمگین داشتم و فعلا هم اصلا حالم خوش نیست...
نمیدونم سختمه زندگی بی تو ....زندگی بدون تو برای هر لحظه اش یه عمر میگذره...
شاید دلیل همه ی این بدی ها نامهربونی ها بداخلاقی هایی که از من سرمیزنه فقط بخاطر نبودن تو باشه گل مامان
مامان جان خیلی دلم گرفته...توی دنیا یه انسان خیلیا میتونن براش عزیز باشن....خانواده...فامیل...دوست...آشنا...اما پدرو مادر وهمسر همیشه بهترین بودن و هستن...اما همسر ادم یه تکیه گاه محکم برای هر ادمه...مخصوصا اگه زن باشی و همسرت رو دنیا دنیا دوست داشته باشی...
نمیدونم نبود تو عزیزمه که انقد کلافم کرده یا امشب نبودن بابا جونته که انقد بدحالم....دستام یخ بستن و دلم آشوبه...مامان جان تاکی باید وقتی حرف از حاجت...دعا...نذر....دخیل...زیارت...وسط میاد اول از همه یه نی نی بیاد تو ذهنم من از خودم خسته شدم خداچرا انقد صبوره و چرا انقد بزرگوار که منو تحمل کرده ...دلم خونه مامان جان ...باز یه ماه دیگه در انتظارمونه...اگه باز این ماه نیای چی؟چقد الکی به خودم روحیه بدم و تظاهر کنم که حالم خیلی خوبه...شنیده بودم خیلیا گفته بودن اگه به نی نی فکرنکنی حتماحتماخیلی زود میاد تودلت...من که این ماه خیلی خیلی خیلی کم به نی نی فکرکردم پس کو؟خداجونم گناهم چیه؟اصلا گناه ما منتظرا چیه؟چقد باید حسرت بخوریم....بچه بغل بقیه میبینیم دلمون ضعف کنه برا نی نی؟خداجون بازم راضیم به رضات نخواستی اصلا نی نی نده...اما برای دل مهربون شوهرم ...چشم انتظاری شوهرم رحم کن ...من بدم اما شوهرم فرشته است دلش پاکه...
امشب باز تنهام و دلم پیش شوهرمه....بااینکه یه ذره هم شک ندارم بهش اما دلم خیلی شورمیزنه نه اینکه ازش چیزی دیده باشم اما اوضاع بده دوست ندارم ازم دور باشه میخوام همیشه پیشم باشه....براش تو فیسبوک نوشتم که دوستش دارم و دلتنگشم....
یه تصویر از بچگی خودش برام فرستاد و اینو نوشت:
به گل آفتابگردون گفتن چرا شبا سرت پایینه؟گفت ستاره ها چشمک میزنن...نمیخوام به خورشیدم خیانت کنم ...به افتخار هرچی گل باوفاست...
خداجونم هرجا هست خودت مواظبش باش هرگز نیمتونم بدون همسرم زندگی کنم...