وای خــــــــــدایا شکرت
سلام
روز آدینه ی همگی بخیر و خوشی انشالله و امیدوارم روز بی نظیری رو داشته باشین
امروز صبح ساعت 8:30 بیدارشدیم البته من از تخت پایین نیومدم شوشو چایی رو آماده کرد و من بعدش اومدم نشست و کارا و برگه های کاریشو مرتب کرد و بعدش صبحانه خوردیم و سرمیز صحبت از گوشی گم شده کردیم و ازاینکه اگه شکایت کنن سه سوته پیداش مکینن و از این حرفا...
بعد شوشو آماده شد که طبق هرجمعه بره باشگاه ...مامان شوشو زنگ زد و گفت چه خبرو نیستین و ازاین حرفا...اخرسرم گفت میخوایم نهاربریم خونه ی ریحانه اینا یعنی خونه ی پسرعموی پدرشوشو که سه تادختر داره و خیلی منودوست دارن و منم باهاشون جورم همیشه به شوشو میگن چرا الناز رو نمیاری با ما یکم خوش باشیم...
خلاصه منم گوشی رو برداشتم میخواستم بزنگ ببینم راضی هست بریم برای نهار یا نه...که دیدیم شوشوم با اون یکی خط موبایلش زنگ زد ...گفت الناز سلام خوبی؟گوشی پیدا شد... من
خیلی خوشحال شدم....گفت درست طوری که تو گفتی شده...دم پارکینگ از دستم افتاده یه اقای مسن گوشی رو پیدا کرده و چون بلدنبوده چطور باهاش کارمیکنن گوشی رو خاموش کرده و الان نمیدونن چیکارکنن والان پسرجوونش گوشی رو جواب داد و گفت که شرمنده که دیشب بی خبر موندین پدرم بلدنبود چیکارکنه...خداروشکر دست ادم خوبی افتاده حتی هم محله هم هستن و مشتری ثابت مغازه ی خونمون...
خــــــــــــــــــداروصد هزار مرتبه شکر بخاطر بزرگی و محبتش..
مال حلال اینطوری میرسه به دست صاحبش
الانم شوشو میرسه و میره دوش بگیره بعد بریم خونه ی عمو موسی.... بعدش شوشو گفته عصرمیریم بیرون...
دوست جونام خیلی دوستون دارم
امروز روز سومم هستش و قراره یه چن روز دیگه امیدوارتربشم برا زندگیمون