دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

وای خــــــــــدایا شکرت

1392/10/6 11:49
188 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

روز آدینه ی همگی بخیر و خوشی انشالله و امیدوارم روز بی نظیری رو داشته باشین

امروز صبح ساعت 8:30 بیدارشدیم البته من از تخت پایین نیومدم شوشو چایی رو آماده کرد و من بعدش اومدم نشست و کارا و برگه های کاریشو مرتب کرد و بعدش صبحانه خوردیم و سرمیز صحبت از گوشی گم شده کردیم و ازاینکه اگه شکایت کنن سه سوته پیداش مکینن و از این حرفا...

بعد شوشو آماده شد که طبق هرجمعه بره باشگاه ...مامان شوشو زنگ زد و گفت چه خبرو نیستین و ازاین حرفا...اخرسرم گفت میخوایم نهاربریم خونه ی ریحانه اینا یعنی خونه ی پسرعموی پدرشوشو که سه تادختر داره و خیلی منودوست دارن و منم باهاشون جورم همیشه به شوشو میگن چرا الناز رو نمیاری با ما یکم خوش باشیم...

خلاصه منم گوشی رو برداشتم میخواستم بزنگ ببینم راضی هست بریم برای نهار یا نه...که دیدیم شوشوم با اون یکی خط موبایلش زنگ زد ...گفت الناز سلام خوبی؟گوشی پیدا شد... من

خیلی خوشحال شدم....گفت درست طوری که تو گفتی شده...دم پارکینگ از دستم افتاده یه اقای مسن گوشی رو پیدا کرده و چون بلدنبوده چطور باهاش کارمیکنن گوشی رو خاموش کرده و الان نمیدونن چیکارکنن والان پسرجوونش گوشی رو جواب داد و گفت که شرمنده که دیشب بی خبر موندین پدرم بلدنبود چیکارکنه...خداروشکر دست ادم خوبی افتاده حتی هم محله هم هستن و مشتری ثابت مغازه ی خونمون...

خــــــــــــــــــداروصد هزار مرتبه شکر بخاطر بزرگی و محبتش..

مال حلال اینطوری میرسه به دست صاحبش

الانم شوشو میرسه و میره دوش بگیره بعد بریم خونه ی عمو موسی.... بعدش شوشو گفته عصرمیریم بیرون...

دوست جونام خیلی دوستون دارم

امروز روز سومم هستش و قراره یه چن روز دیگه امیدوارتربشم برا زندگیمون

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

فریبا
6 دی 92 11:51
خدااااااااااااااااااااااااارو شکر دیشب خیلی نگران بودم خوشحالم که خوشحال انشالاه که این ماه نی نی ات میاد عزیزم
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی عزیز دلم ابجی جووووووووووووووونم
مامان الناز
6 دی 92 12:46
خدا رو شكر كه پيدا شد بدشم شما اميدوار باش كه اميدوارتر ميشي من دلم روشنه
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی عزیزدلممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
مامان یاسمن و محمد پارسا
6 دی 92 19:21
الناز جونم خیلی برات خوشحالم چقد این اتفاق شبیه اتفاقیه که برا گوشی من افتاده بودخیلی جالبه گوشی من و نگهبان دم در پیدا کرده بود اون و خاموش کرده بود بلد نبوده روشن کنه فردا صبحش داده بود دخترش روشنش کرده بود زنگ که زدم دخترش گفت پدرم بلد نبوده روشنش کنه اورده من روشنش کردم بعدم اورد داد بهمون
الــنـــازجوون
پاسخ
آخی عزیز دلم خداروشکر خوشحالم که برای شما هم پیدا شده و دلتون شاد شده مرسی عزیزم دلممممممممممممممممم منم خیلی دلم تنگ شده برات
مامان ستاره
6 دی 92 20:57
خدا رو شکر که پیدا شد عزیزم
باران
7 دی 92 10:38
سلام روز سومم هستش یعنی چی خانمی؟عقب انداختی؟انشاالله که این ماه مامانی آخه من خیلیییییییییییی شمارو دعاکردم/تو فریبا/سحر وبچه های دیگه/زود بیا بهم خبربده
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیزدلم امروزم روز چهارممه...یعنی چار روزه که پ هستم و فردا عصری تموم میشم...این بار سرموقع پ شدم و عقب ننداختم خداروشکر..مرسی عزیززززززززززززززززم خیلی خانمی خداهرچی بخواد همون میشه انشالله اول ازهمه خودت گل نازم