چه روز بـــــــــــــــــــــــــدی خدایا
سلام
انشالله که همگی خوب و خوشین و تابه این لحظه کلی خوش گذروندین و سرحالید...
من ولی از صبح دپـــــــــــــــــــرسم...دستم به کار نمیرفت و همش نشسته بودم ور دل لپ تاپ و درگیر بودم...
بعد یکم جم و جور کردم و غذامو آماده کردم خیلی وقت بود سوپ نخورده بودیم هوس کردم و یه قابلمه درست کردم بعد رفتم یه دوش گرفتم گفتم شاید سرحال بشم دیدم نخــــــــــــــــــــــــیربعد شوشو ساعت 16 تشریف آوردن...قبلا تصمیم گرفته بودیم امروز عصربریم خونه ی مادرشوشوم...
شوشوم گفتم غذاتو بخور استراحت کن بریم خونه ی مامانت اینا...گفت نه میرم بدم ماشین رو یه نگاه بندازن ...
من دیگه قاطی کردم
اخرسر پاشد حاضرشد...منم برای مامان یه ظرف سوپ کشیده بودم که رفتنی خونه ی مادرشوشو بدیمش به مامانم..
دید حالم بد شد و تنهاموندم گفت پاشو اماده شو ببرمت خونه ی بابا ایرج..
منم زودی اماده شدم رفتم پایین دیدم در پارکینگ بازه دیگه از همون در رفتم بیرون..شوشوم داشت در پارکینگ رو میبست که همزمان با گوشیشم با همکارش حرف میزد...
سوارشدیم اومدیم رسیدیم خونه ی بابا منو گذاشت و رفت پنچرگیری و دنبال کارای ماشین...
بعد 10دقیقه باشوشوکارداشتم زنگ زدم به موبایلش دیدم خاموشه...زنگ زدم به اون یکی موبایلش و باهاش حرف زدم...حواسم نبود بپرسم چرا گوشیت خاموشه...
بعد چن دیقه زنگ زد پرسید الناز گوشیم دست توئه؟گفتم نه...
بـــــــــــــــــــــــله متوجه شدیم گوشی لمسی شوشو که مال هردومون جفت بود گم شده...
گاهی اینطوری میشه وقتی شوشو به حرف خانمش گوش نده کارا چپ میشن...
معلوم نیس بعداینکه باهمکارش حرف زد خواسته بذاره توجیبش از جیبش افتاده یا چی...
حالا بحث گوشی و خط موبایل نیس...کلی اطلاعات شرکت تو گوشی شوشوم بود...اعصابم خیلی خرابه گردنم و سرم داره میترکه...
ولی مامان بابام میگن مال حلاله برمیگرده به صاحبش و منم ازاین قضیه مطمئنم
امیدوارم خداجونم دوست دارم دل شوشومو شاد کن