مامان بابام مهمون من هستن
سلام
دوستای گلم من حالم خوبه...امیدوارم شماهم حالتون عـــــــــــــــالی باشه و دلتون شاد انشالله
من عجیب خسته ام...
روضه ی مادرشوهری هم تموم شد و خلاص...
روز یکشنبه شوشو جونم ارومیه تشریف داشتن و منو خودش ساعت 10:15 صبح رسوندن خونه ی مادرشون و من رفتم دیدم خواهر شوهر سر اجاق گاز دارن شله ززرد هم میزنن و جاری محترم هم نبودن...
منم شله زرد هم زدم و نیت کردم...خداقبول کنه انشالله حاجات همه مون رو دوستای گلم
بعدش نون سنگک و پنیرو سبزی هارو حلش کردیم و شله زردارو تزئین کردیم و یه دستی به سروگوش خونه کشیدیم و بعدش نهارخوردیم و بعد خانمها یکی یکی تشریف آوردن...عصری هم که خانمها رفتن خونه رو باز دوباره تمیز کردیم تا مادرشوشو زیاد خسته نشن...بعد باشوشو رفتیم خرید برای خونه و چن قلم وسایل برای بنده...
بعد برگشتیم شله زرد و نون پنییر سبزی رو از خونه مادرشوشو برداریم و بعد رفتیم خونه باباایرج...
امروزم یعنی سه شنبه 25آذر رفتیم خونه ی باباایرج تا خرت پرت هارو با سواری های خودمون برسونیم خونه ی جدید و قرار بود ساعت 3:30 تا 4 اسباب کش ها بیان برای وسایل سنگین خونه که اونم زنگ زدن و کنسل کردن چون جای دیگه مشغول بودن و گفته بودن به تاریکی میخوریم و داداشم گفته بود بمونه برای فرداصبح...بعد من و زن داداشم و مامانم رو داداشم با پسر داییم رسوندن خونه ی ما...بعد من گوشت رو ریختم تو زودپز و مامانم اصرار کرد آبگوشت درست کنم اما من قرمه سبزی دلم میخواستخلاصه بعدش شوشو اومد اما مامان و زن داداشم اینجا بود و نتونستم ماچش کنم عشق رو...بعدش شاممون رو خوردیم و الانم داداش و شوشوم رفتن باشگاه و بیلیارد و من و زن داداشم و باباو مامانم تنهاییم...
و مامان و بابا شب خونه ی ما میخوابن و فردا صبح شوشو میره سقزوشب هم میمونه و پنجشنبه برمیگرده..دلم براش تنگ میشه خداجونم..
راستی زیرسایه ی باباایرجم خونه رو با سه قطعه زمین 200 متری تو بهترین جا طاق میزنیم و خداروشکرمیکنم که تواین یه سال پیشرفت کردیم و همشو مدیون اول خدا بعد باباجونم هستم... خدا جونم دوست دارم و شکر بخاطر همه ی خوبی ها و مهربونی هات