دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

یلدا و اربعین

1392/10/2 17:57
174 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دوستای گلم باعرض پوزش سرم خیلی شلوغ بود باتاخیر ____یلدا مبارک_____

شب چله به دلیل اینکه مامان اینا اسباب کشی داشتن چن روز قبلش قول گرفته بودم که شب بیان خونه ی ما...

یه دوروز قبلش بابام اینا اومدن خونه ی ما که شب بمونن من تازه از حموم اومدم بیرون که دیدم برادر شوهرم زنگ زدن که زن داداش کجایی؟گفتم خونه ام داداش...گفت زنگ زدم کوبازنکردین که...گفتم  بابا گاها صداش درنمیاد...خلاصه موهای خیسمو زودی بستم رفتم لباس پوشیدم و تامن  بیام مامانم باهاشون سلام احوالپرسی کرده بود اومدم مادرشوهر و پدرشوهرم و داداش شوشوم اومدن...

گفتن شوشوت کو؟گفتم توراهه قرار بود 8 برسه طفلی براش بمیرم راهها بسته بود و جاده ها لغزنده که اومدن شوشوم به 12کشید...مامانشم نگرانش بود نخواست که بره  و موند تا پسرش برسه ببینه و بعد برن..._یکی نیس برگرده بگه انقد نگرانی اینهمه پول دارین بدین بگین بیا پسرم ببر بزن به زخم زندگیت___هرچند نه احتیاج داریم نه چشم داریم به مالشون اما زیاده روی میکنن و تظاهر بیش از اندازه میکنن ادم حرصش میگیره...

شوشوم رسید دیدنش و بعد رفتن...

بعدش ماساعت12:30 شام خوردیم و شوشوم خسته بود و ما تو اتاقمون و بابا مامان تو هال خوابیدن

صبح باز اومدیم خونه جدید مامانم و مث کوزت کار کردم

شنبه که یلدا بود جایی نرفتم و موندم خونه رو جم و جور کردم راه پله تمیز کردم...و اتفاقا اون روزم شوشو جلسه شون تشکیل نشد و زود اومد خونه و ساعت3 خونه بود فداش بشم من...

نهارخوردیم به شوشوگفتم میشه موهامو رنگ کنی چون امروز یلداست و بعدشم اربعین وخلاصه شرمون شلوغه حالا که وقت هست زحمتشو بکش...

جواب مثبت رو گرفتم و بعد نهار موهامو خوشرنگ کردم بلوند طلایی خیلی خیلی روشن ...

بعدش بابام زحمتشو کشیده بود و همه خوردنی و وسایل لازم برای شب یلدارو خریده بود....گوشت رو خرد کردیم و بعدش مامانم و زن داداشم الناز اومدن و گوشت و چرخ کردیم و یه کوفته ی خیلی خوشمزه درست کردیم...جاتون خالی

قربون مادرشوهرپدرشوهرم برم که انقد بامعرفتن...اون روزی که اومده  بودن خونمون یه کلمه هم راجع به یلدا و اینکه دعوتمون کنن چیزی نگفتن...حتی چندبارم بابام گفت الناز گوشت و میوه رو اوردم موند فلان وسایلا رو فردا میارم...

یه کلمه هم نگفتن....درست روزش ساعت 2اینابوده که به پسرشون زنگ زدن گفتن شام بیاین و شوشوم گفته بود که من مهمون دارم اگه میخواستین زودتر میگفتین میومدیم...

خلاصه شب یلدای خوبی بود برامون وخداروشکر خوش گذشت...

امروزم اربعین و این روز رو به همتون تسلیت میگم دوستای گلم...

از صبح ساعت 9 بیدارشدم و شوشو رو بیدار کردم و رفت یه دوش بگیره البته به اصرار بنده

بعد منتظر داداشم شدیم تا بیاد و ماشین ماروبده و ماهم بیایم خونه ی بابام داداشم مث همیشه باتاخیر اومد قربونش بشم...

اومدیم پسر خاله و پسردایی عزیزم خونمون بودن و یکم دور هم نشستیم و بابا و بقیه رفتن برای تحویل گرفتن غذاها...

دوستم ژیلا زنگ زد الناز از کجا غذارو تحویل بگیریم گفتم بررید از جلو غذاخوری بگیریدش...اولین نفر ابجی ژیلام غذای نذری مارو گرفت...خداحاجت همه ی دوستای گلمو بده و به مراد دلتون برسین انشالله....

بعد رضاپسرخالم و امیر پسرداییم داداشم و مجتبی دوستش و من و شوشوم هرکی یه لیست دستمون گرفتیم ورفتیم برای پخش غذاهای نذری...اولشش توکوچه همه اومدن نذری گرفتن بردن...

رفتیم دم در خونه ی عموجاویدم و بعد مادرشوهرم اینا...بعد پسرعموی پدرشوشوم... و بعد بقیه و همکارای شوشوم...

خلاصه دلمون خیلی روشنه و هرروز دعامیکنیم و مطمئنیم به زودی مشکل بزرگمون حل میشه  انشالله

یکی توخیابون زد به ماشین شوشوی بنده البته خیلی مختصر و کوچولو اصلاهم مشخص نیس...فردا قراره برن بدن تعمیر...بابام به شوشوم گفته بهت قول ماشین نو و جدیدو حتی بهترش رو میدم...شوشوم هم گفته ... بابا فدای سرت خداروشکر هیچی نشده...ضمنا من قاصد خوش خبرم...والله به خدا...رفتم پول قرعه کشی وام بابام اینارو به دوستم بدم  با نذریشون...که گفت پول   رو نیار چون پول برای خودتون در اومده ...زنگ زدم به باباییم گفتم و بابام گفت دخترم مرسی خبر خوبی بود...خداروشکر واسه خاطر مهربونی هاش

 

خداجونم من این ماه اصلا به نی نی فکرنکردم و اصلا استرس نداشتم...اما تووبلاگ دوستم فریبا جون دیدیم که دوست عزیزمون فریبا هم مامان شده خداروصدهزار مرتبه شکر انشالله روزی برسه همه ی منتظرا حاجت بگیرن و دلشون شاد بشه به حق این روزا...برای منم دعاکنید            

یـــــــــــــــــــــاعلــــــــــــــــــــــــــــــــــی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

fateme
2 دی 92 18:27
النازجون چه خبرازني ني؟
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام فداتشضم عزیزم هیچی مث همیشه خخخخخخخخخخخخخ
فریبا
2 دی 92 18:43
سلام الناز جونم خوبی خیلی دلم برااااااااااات تنگ شده خواهر جونی خداروشکر که حالت خوبه و رو به راهی............................... خدا بابات و شوشو و مامان و همه ی اونایی که دوست داری برات نگه داره انشالاه که این ماه خیلی زودتر نی نی ات میاد و سورپرایزت میکنه دوست دارم دوست جوونی مواظب خودت باش راستی مبارک موهات
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام خانمی خوبی گلم؟منم خیلی دلم برات تنگ شدههههههههههههههههههه بیا یاهووووووووووووووووووو
مامان یاسمن و محمد پارسا
3 دی 92 0:17
عزیزم نذرتون قبول ایشالاه با خبرهای خوش همیشه شاد باشی و سلامت عزیز دلم
مامانه کیاناوهانا
3 دی 92 0:39
سلام الناز جون امیدوارم به زودی حاجت روا بشی ومنم کلی از خوشحالیت شاد بشم دوستم...
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیزدلم خوبین؟؟؟؟ممنونم خانمی امیدوارم شماهم همیشه شادو خندون باشین الهی امیننی نی های گلتون رو ماچ کنید
مامان الناز
3 دی 92 1:37
شایدم الان نی نی تو دلت باشه خدارو چه دیدی؟
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام خانمی خوبی؟فک نکنم ولی توکلم به خداست و امیدوارم هرچی صلاحه برای همه پیش بیاد
مامان ستاره
4 دی 92 0:28
انشاالله همیشه خوش خبر باشی جیگر... نذرتون قبول
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی عزیزدلمممممممممممممممممم