بازم دکتـــــــــــــــــــــــــــر
سلام
عزیز دل مامان باز دارم میرم دکتر....وای که چه کار سختیدیروز مهسا جونم مامان صدرا خوشکله تو ویچت بهم گفت که برام از دکتر قریشی وقت میگیره...دستش درد نکنه زنگ زدو برای سه شنبه ساعت9:30 وقت گرفت ... منم فردا رو با دخترخالم سمیه جون هماهنگ کردیم که بریم...البته نی نی جون فکرنکن بخاطر شما نمیرم هادارم میرم اول خودم خوب شم و منظم شم حالا شاید باآمپول شاید باقرص....بعد برای اومدن شماهم یه فکرای میکنیم عزیزدلم...
یکی دوساعت دیگه میریم دیدن خاله و شوهر خاله و پسرخاله و عروس خاله و نی نی کوچولوشون محمد کوچولوی عزیزم...فردا عازم مشهد مقدس هستن....خدا ....امام رضا همه رو بطلبه و همه ی خاطرخواهاش خودشون رو برسونن مرقد مطهرش انشالله
راســـــــــــــــــــتی یکم پیش مادرشوهر عــــــــــــــــــــــــزیزم تماس گرفت و گفت که روز چهارشنبه عروس خاله ی پدرشوهرم دعوتمون کرده مراسم(مرثیه)...گفت که چهارشنبه ازصبح برم اونجا یا ظهر برم تا ساعت15:30 تو مراسم باشیم انشاللهواااااای یه اتفاق بد....امروز تولد یه دوست خیلی خوب بود...یه دوست قدیمی...امینه جونم....من توگوشیم یه برنامه یادآور تولد دارم که تولد همه دوست اشناهارو یادداشت میکنم و روز تولد برام خبر میده که امروز تولد کی هستش.صبح ساعت6:30 اینا بود بعد اینکه شوشو رفت یاداور تولد یه پیام داد که امروز روز تولد امینه هستش....منم دیدم صبح زوده دیگه به امینه جون اس ام اس ندادم....الان امینه بهم اس داد و باهام احوالپرسی کرد گفت ابجی تولدم مبارک هنگ کردم....اعصابم بدجوری خط خطی شد...آبجی جون معذرت میخوام عزیزم....شرمندتم خانمی
عزیزم بازم شرمندتم خانمی...انشالله به زودی دلت شاد بشه و یه نی نی توپول موپول و خوشکل بیاری و من زودی خاله بشم