خدایا مصلحتت رو قربون
سلام وروجک مامان
نفسم درچه حالی؟عزیزم نمیدونم چرا دیگه بیقراری نیمکنم برای اومدنت...ته ته ته دلم میخوام بیای ها ولی راستیتش میخوام اول روحیمو خوب کنم و بابایی رو بهش برسم و بعد تورو بیاریم هرچند نی نی میبینم دلمو میره براش...امروز صبح بابایی جونت رفت سقز عصرم میره بانه و شب بانه سن و فردا عصربرمیگرده انشالله...منم صبح 11به بعد اومدم رسیدم خونه بابا ایرجم...بعدظهر رقیه خانم همسایه ی قدیمیمون مراسم داشتن برای سوم امام....اومدم یکم نشستیم با مامانی...بعدش میخواستم برم که دوش بگیرم دیدیم زنگ خونه رو زدن دیدیم راضیه و خالم از خرید اومدن...یکم نشستیم و پیراشکی خوردیم و حرف زدیم....گفتن کخ قراره سه شنبه با قطار برن مشهد...خوش به حالشون....یهو دذیدم خالم دستاشو بالاگرفت و گفت الناز یه دست لباس برای بچه ات میگیرم و تبرک میکنم و میارم انشالله تن بچه ات بکنی...همینو گریون گریون گفت بعد دخترخالمو دیدیم که داشت چشاش پرمیشد زدم زیر گریه نمیدونم چ مشد یهو...مامانمم بود....دیگه نمیتونستم خاله و مامانمو نگا کنم....بعد بحث عوض شد....ولی خدا جون قربون مصلحتت..هرچی خودت صلاح بدونی....به زور ازت نمیخوام کمکم کن لاغرکنم بهم اراده بده بعد نی نیمو هروقت خواستی بهم بده...خلاصه رفتیم مراسم و اونجا هم کلی برای همه دوستای منتظرم دعاکردم...خدا جون دستای خالیه ما بنده هاتو خالی برنگردون....الهی آمین