تاسوعا...عاشورای 92
سلام مامانا....خوبین؟انشالله که دعاها و راز نیازهای همگی قبول درگاه حق باشه و همگی به آرزوهای قشنگتون برسین...
تاسوعا عاشورای امسالم سرشار از لحظه ها و خاطرات به یادموندنی شد...شب تاسوعا یعنی سه شنبه که فرداش قرار بود تاسوعابشه من و شوشو رفتیم برای خرید سبزی و نون و پنیر نذریمون....اول سبزی رو خریدیم بعد کلی دنبال نون سنگک بودیم.....خدایا هرجا رفتیم گفتن فردا تعطیلیم و نون نداریم....انقد گشتیم که خدا میدونه....آخر سر ناامیدشدم گفتم بیا یه چیز دیگه نذری بدیم یا بذاریم سوم امام یا چهلم...که همسرم برگشت گفت الناز ناامیدنشو یکم صبرداشته باش پیدا میکنیم.....هرنون وایی رفتیم شماره تلفنی که رو درب هاشون بود زنگیدیم گفتن نداریم....اخر سر که اخرین نون وایی بود یعنی قرار بود بهدش دیگه دنیال نون وایی نگردیم...یه نون سنگکی دقیقا سرخیابون خودمون بود....شوشو اومد گفت اینم زنگ بزنم ببینیم چی میشه....گفت سلام آقااحد...برای فردا نون سنگک میخواستیم...ایشونم گفتن فردا میرم شهرستان و تعطیلیم و ازاین حرفا...که آخرسر شوهرم داشت خداحافظی میکرد...ناخواسته برگشت گفت ....آقااحد یه کاری بکنید اگه میشه....من نذری دارم.....به هیچ کدوم از نون وایی هایی که زنگ زده بود این حرفو نزده بود....قربون خدا و مصلحتش....که آقا احد گفتن بذار با چن تا از دوستام حرف بزنم...بعد 10 دقیقه همسرم تماس گرفت و اقا احد گفتن که برو فلان جا وفلان جا....جای یه آدرس چندین تا نون سنگکی معرفی کردن...خوشحال شدیم و خداروشکر کردیم...رفتیم خونه بابا...مهرسا(خواهر زاده ی زن داداشمم با النازاومده بود خونه بابام )یه دخمل ناز و شیرین بود....بعدش سبزی خوردن رو پاک کردیم...قرار شد زحمت شستنشون رو مامانم که الهی فداش بشم به عهده بگیره...شب بابا و شوشوم موندن خونه بابام ...من و داداشمو مامانم و زن داداشم و مهرسا رفتیم بیرون دیدن دسته های عزاداری....روز اول با مادرشوهرم و مامان خودم و شوشو و خودم و برادر شوهرم (محمد و پروین)رفتیم غریب حسن افتضاح شلوغ بود....امروزم که عاشورا بود صبح رفتیم ارامگاه عرب باغی با بابا و مامانم...بعدظهرم باز مادروشوهرم و مامانم رفتیم باغ رضوان...فدای شوهر پاکم بشم دیشب شاه حسی وای حسین که میرفتن رفت توصف و کلی عزاداری کرد.....امروزم تو باغ رضوان هیئت مسجد محله که زنجیر میزدن رفت تو جمع...خدایا حاجت همه بنده هاتو بده و دل شوهر مهربون منم شاد کن .....امشبم شام غریبان بود خونه ی مامان زن داداشم....اما واقعا حالم زیاد خوب نبود نرفتم...ازصبح انقد سرپابودم و خسته شدم واقعا نا نداشتم برم بشینم تو جای شلوغ....خدایا امروز تو دسته ها که میگشتیم چندین نفر زن و مرد نیازمند دیدم البته به ظاهر نیازمند خدا خودش به حق این شبا هیچ کس رو محتاج کسی نکنه...الهی آمین.....
ضمنا من حالم فوق العاده خوبه...اصلا انگار همون الناز سابق نیستم....یه روحیه ی توپی دارم که هرکی ندونه فکرمیکنه 10 تا یچه دارم خخخخخخخخخداروصد هزار مرتبه شکر.....خدایا دل همه رو شاد کن....یاعلی التماس دعا