دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

تاسوعا...عاشورای 92

1392/8/28 14:15
154 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانا....خوبین؟انشالله که دعاها و راز نیازهای همگی قبول درگاه حق باشه و همگی به آرزوهای قشنگتون برسین...

تاسوعا عاشورای امسالم سرشار از لحظه ها و خاطرات به یادموندنی شد...شب تاسوعا یعنی سه شنبه که فرداش قرار  بود تاسوعابشه من و شوشو رفتیم برای خرید سبزی و نون و پنیر نذریمون....اول سبزی رو خریدیم بعد کلی دنبال نون سنگک بودیم.....خدایا هرجا رفتیم گفتن فردا تعطیلیم و نون نداریم....انقد گشتیم که خدا میدونه....آخر سر ناامیدشدم گفتم بیا یه چیز دیگه نذری بدیم یا بذاریم سوم امام یا چهلم...که همسرم برگشت گفت الناز ناامیدنشو یکم صبرداشته باش پیدا میکنیم.....هرنون وایی رفتیم شماره تلفنی که رو درب هاشون بود زنگیدیم گفتن نداریم....اخر سر که اخرین نون وایی بود یعنی قرار بود بهدش دیگه دنیال نون وایی نگردیم...یه نون سنگکی دقیقا سرخیابون خودمون بود....شوشو اومد گفت اینم زنگ بزنم ببینیم چی میشه....گفت سلام آقااحد...برای فردا نون سنگک میخواستیم...ایشونم گفتن فردا میرم شهرستان و تعطیلیم و ازاین حرفا...که آخرسر شوهرم داشت خداحافظی میکرد...ناخواسته برگشت گفت ....آقااحد یه کاری بکنید اگه میشه....من نذری دارم.....به هیچ کدوم از نون وایی هایی که زنگ زده بود این حرفو نزده بود....قربون خدا و مصلحتش....که آقا احد گفتن بذار با چن تا از دوستام حرف بزنم...بعد 10 دقیقه همسرم تماس گرفت و اقا احد گفتن که برو فلان جا وفلان جا....جای یه آدرس چندین تا نون سنگکی معرفی کردن...خوشحال شدیم و خداروشکر کردیم...رفتیم خونه بابا...مهرسا(خواهر زاده ی زن داداشمم با النازاومده بود خونه بابام )یه دخمل ناز و شیرین بود....بعدش سبزی خوردن رو پاک کردیم...قرار شد زحمت شستنشون رو مامانم که الهی فداش بشم به عهده بگیره...شب بابا و شوشوم موندن خونه بابام ...من و داداشمو مامانم و زن داداشم و مهرسا رفتیم بیرون دیدن دسته های عزاداری....روز اول با مادرشوهرم و مامان خودم و شوشو و خودم  و برادر شوهرم (محمد و پروین)رفتیم غریب حسن افتضاح شلوغ بود....امروزم که عاشورا بود صبح رفتیم ارامگاه عرب باغی با بابا و مامانم...بعدظهرم باز مادروشوهرم و مامانم رفتیم باغ رضوان...فدای شوهر پاکم بشم دیشب شاه حسی وای حسین که میرفتن رفت توصف و کلی عزاداری کرد.....امروزم تو باغ رضوان  هیئت مسجد محله که زنجیر میزدن رفت تو جمع...خدایا حاجت همه بنده هاتو بده و دل شوهر مهربون منم شاد کن .....امشبم شام غریبان بود خونه ی مامان زن داداشم....اما واقعا حالم زیاد خوب نبود نرفتم...ازصبح انقد سرپابودم و خسته شدم واقعا نا نداشتم برم بشینم تو جای شلوغ....خدایا امروز تو دسته ها که میگشتیم  چندین نفر زن و مرد نیازمند دیدم البته به ظاهر نیازمند خدا خودش به حق این شبا هیچ کس رو محتاج کسی نکنه...الهی آمین.....

ضمنا من حالم فوق العاده خوبه...اصلا انگار همون الناز سابق نیستم....یه روحیه ی توپی دارم که هرکی ندونه فکرمیکنه 10 تا یچه دارم خخخخخخخخنیشخندخداروصد هزار مرتبه شکر.....خدایا دل همه رو شاد کن....یاعلی التماس دعا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

خواننده خاموش
24 آبان 92 0:41
سلام الناز جون من یکی از خوانند های خاموشت هستم قسمت شد امروز بیام و نظر بدم با توجه به نوشته هات احساس میکنم خیلی مهربونی و دل صاف و پاکی داری پس مطمئن باش خدا درخواستت رو بی پاسخ نمیذاره برات دعا میکنم سلام خانمی مهربون.....خوبین؟خوشحالم که وبلاگم خواننده داره...واقعا مرسی....مرسی عزیزدلم انشالله خدا حاجت دال شمارو هم بده و همیشه شاد باشی...یاعلی
عاطفه
24 آبان 92 10:04
خداروصد هزار مرتبه شکر الناز جونم که حالت خوبه ....راضی بودن به رضای خدا عالیه.. سلام عزیزم خوبی گلممممممممممممم...اره خداروشکر واقعا....شادباشی خانمی
مامان یاسمن و محمد پارسا
24 آبان 92 18:57
نذرتون قبول عزیزم ممنونم عزیزم مرسییییییییییییییی
نیلو جون
24 آبان 92 21:45
عزیزم عبادات قبول ایشا.. زود لاغر شی بعدم زود نینی دارشی هزارتا بوس سلام عزیزم خوبی؟ممنونم عبادات شماهم قبول انشالله.....مرسی انشالله خدا از دهنت بشنوه گلم.....شادباشی خانمی
فریبا
25 آبان 92 16:34
سلام الناز جونم نذرت قبول.خوشحالم که روحیه ات بالاست....انشالاه که زود زود باردار شی...دوست دارم فریبا سلام فریبا جونم......خوبی عزیزم؟مرسی خانمی....انشالله حاجات شماهم زودی قبول بشه و دلتون هرچه زودتر شادبشه...الهی آمین.....اره خداروشکر خیلی خوبههههههههههههههه...مرسی عزیزم فعلا دیگه عجله ای ندارم و میخوام که دیگه اقدام نکنم تا باربی شم خخخخخخخخخخخخخخخخخ .بوس منم دوست دارم عزیزم
باران
27 آبان 92 14:40
عزیزم پاراگراف آخرت یه غلط املایی داری ببخشیا نوشتی محتاج بکنه
الــنـــازجوون
پاسخ
واااااااااااااااای چقدبددددددددددمرسی که گفتی عزیزدلمممممممممممم
باران
28 آبان 92 10:51
خب اصلاحش کن دیگه قربونت/این شکلی بمونه به جای دعا میشه نفرین
الــنـــازجوون
پاسخ
خخخخخخخخخخخخ اصلاحش کردم شرمنده
باران
28 آبان 92 16:09
آخخخخخخخخخخخخخخخش
باران
28 آبان 92 16:10
الــنـــازجوون
پاسخ
جاااااااااااااااااااااااااان