چشم به راه
سلام
نانازی مامان کجایی فداتشم؟نمیدونم چرا عزیزم اینطوری شد! امروز بیستمین روزه که نه از پ خبریه نه از شما عزیزدل مامانمامانی با الهام جون دوستم قرار شده سه شنبه بریم آزمایش اگه تا اون روز خبری نشه چون الهامم وضعیتش مث منه...حالا ببینیم خدا جون چی مصلحت میدونه عزیزم...مامانی تازه شروع کرده بودم به رژیم و ورزش و ایروبیک دیدم تاخیر دارم دوستام گفتن به خودت فشار نیار دیگه باز دست و دلم مرد دیگه مامانی دلش پرفته روز به روز داره اضافه وزن پیدا میکنه و کلی گیچ شده...بابایی دیشب گفت اگه دوس نداری باشگاه نزدیک خونه نرو یه باشگاه به سلیقه ی خودت انتخاب کن و برو و روحیه بگیر...حالا بعد اینکه تکلیفم مشخص شد و از بودنت یا نیومدنت مطمئن شدم انشالله شروع میکنم کوچولوی ماماننفس مامان اون روز مامانیم بهم گفت که خاله کوچیکم ازطرف من نذر کرده که سال دیگه وقتی دایی جونم غذایی که تومسجد میدن منم سهم باشم البته یه مبلغی رو بدم دایی که رو نذرش بذاره...منم به بابایی گفتم و بابایی هم قبول کرد و قرار ما شد سال بعد همین موقع ها اگه نی نی تو دلم باشه یا بغلم نذرمو ادا کنم انشالله...امروز خانمهای فامیل جم شدن خونه ی دایی بزرگه و دارن به کارای جزئی مثلا نون و سبزیو ...میرسن...منم چون بابایی امروز ارومیه بود نرفتم...ازم خواست که برم اما دلم نمیاد وقتی نیستم شوشو خونه تنهاباشه نمیخوام موذب باشه و خودش پاشه به غذاش برسه...منم خونه ام ...شب شوشو گفت احتمالا شبی که دایی نذر داره سقزبانه باشه کلا هنگ کردم اما من حس میکردم چون تازه از سقز بانه اومده....اما ساعت صبح زنگ زد و گفت که یه مورد اموزش داره ونمیتونه بیاد صبحانه و گفت که بانه سقز نداره این هفته و کلی خوشحالم کرد خداروشکر....برا بابایی تبلت گرفتن از شرکت البته برای همه فروشندگان...از اون روز گیر دادم منم میخوام منم میخوام..حالا قرار شده بابایی برامS4بگیره یا تبلت و اکسپریا رو بدیم به دوست باباییراستی جمعه رفتیم خونه عزیز جون و دیدیم که عمه هم اونجاست ما قرار بود بریم بیرون با بابایی هرچند بارون میومد...دیدم اوناهم تنهان پیشنهاد دادم اوناهم اومدن با ما و رفتیم بیرون و شب شام برگشتیم خونه عزیز جون...خلاصه روز خوبی بود....خدایا زودی تکلیفمو مشخص کن و اگه این ماه نشد زود زود برامون نی نی بده که خیلی تنهام ....خدایا منتظرم