حکایت همچنان باقیست...
مامان جان سلام....
عزیز دل مامان امروزم تموم شد و خبری از تو یا پری مهربون نیس...همونطوری منتظرم...چشم انتظاری خیلی سخته مامان جان انقد که حاضرم برای تموم شدن این بلاتکلیفی همه کار بکنم...غیر از ازمایش خون...
مامانی امروز از صبح...البته صبح که نمیشه سرظهر رسیدم خونه باباایرج...مامانیم خونه تنهابود...
مامان جان چن روزه با برنامه ی ویچت مشغولم و وقتم و بااون پرمیکنم...دلمم برای بابایی خیلی تنگه عزیزم...
مامانی یه چن روز بود شب که میشد سردرد میگرفتم و انگار که سرماخوردم حالم بدبود...اما امروز ازصبح واقعا سرماخوردگیموحس میکنم و تب میکن...خدابخیر بگذرونه...
مامان جون خدایی دیگه دل بکن بیا عزیزم پیش من و بابایی بهت بدنمیگذره عزیزم خیلی منتظرتم و دلتنگ فداتشم زودبیا عروسکم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی