مامان منتظر
سلام عزیز دلم
مامان جان سرکارم گذاشتی....من اینقد درد دارم...انقد اذیت میشم اما هیچ خبری نیست....اصلا تکلیفم مشخص نمیشه.... دلم درد داره...شکمم قارو قور میکنه... یکی دوبار واقعا حالت تهوع شدید داشتم گاهی هم خفیف...عصربه بعد دماغم میگیره....اب ریزش بینی دارم...تادلتم بخواد دلم ضعف میره و همش احساس پرسنگی دارم مامان جان...نمیدونم توکلم به خداست...چون این اواخر اکثرا تاخیر داشتم و به موقع پ نمیشدم الان یه جورایی نمیتونم باور داشته باشم...پیروزم تستم منفی شد...دوستام میگن برو آزمایش خون نمیدونم پام نمیره اصلا ...واسه همین فعلا منتظرم نفس مامان.....
یه ساعتی میشه بابایی منو اورد رسوند خونه باباایرج وخودش رفت دیدن همکارش...فردا بابایی میره سقز و شبم بانه میمونه...منم لپ تاپ و اوردم تا فردا که اومدم اینجا دیگه دستم نگیرم اینهمه وسایل رو سبک بیام برسم اینجا....دیروز مامانیم ظهر اومد خونه ی ما یه روتختی گرفته بودم خواستم که بیاد و درستش کنیم...دستش دردنکنه اومد ونهارو آماده کردیم و ظهرم داداش و بابایی اومدن...زن داداش خونه مامانش بود بابایی هم رفته بود مراغه با اقای ابراهیم نزاد برای فروش باتریKamelion.... بعد قرار شد شب هم بیان...داداش زن داداشمم اورد و شام کنار هم بودیم....
تصویر روتختیمم میذارم...
خدا جونم خوشحالمون کن من توکلم به خودته