شب بد اما روز فوق العاده
سلام نی نی توپول موپول و خوشکلم
مامانی خیلی دلم برای بودنت تنگه....اینکه بدونم تو دلمی و من بارت همه کار بکنم عجیب ذوق زده هستم....فعلا که نه علایم پری رو دارم نه حسشو دارم....ببینیم این ماه چی میشه عزیز دل مامان
عزیز دل مامان دیروز دایی سجاد از نت برام طرح یه ماهه گرفت دیگه راحتم از هر روز شارژ کردن نت
خونه بابا ایرج بودم دیروز خودم پیاده رفتم و 20دقیقه ای پیاده روی کردم....شبم بابایی رسید و داداشم اینا و باباایرجم بابایی اولش خیلی خوب بود باهام دست داد دور از چشم همه یهو بغلم کرد و حالموپرسید...بعدش ازاین رو به اون رو شد حس کردم دوس نداره باهام حرف بزنه....البته حقم داشت دیروز خیلی خسته بود خیلیییییییییی...همونجا سرمیز به داداشم گفتم داداش نمکدون رو بده به بابا...درحالیکه نمکدون نزدیک دست شوشوم بود....بابام فهمید قضیه رو اما هیچوقت به روشون نیاوردن...تواین دوسال اولین بار بود به بابا پیش خانواده بی احترامی کردم یا اهمیتی ندادم بهش...خیلی ناراحت بودم خودم.....خلاصه داداش سجاد پژو رو گذاشته برای فروش پیاده بودن رسوندیمشون خونشون و اومدیم خونه هیچ کدوم حرفی نزدیم تاوقت خواب....یهو بغضم ترکید و شروع کردم ....گفتم گفتم گفتم و هیچی نشنیدم بعدشم رفتم اون یکی اتاق بعد بابایی اومد معذرت خواهی کرد و سعی کرد از دلم در بیاره بعدش بغلم کرد و پیش هم لالا کردیم
امروز صبح هم بابایی رفت شرکت پاشدم بدرقه اش کردم بعد یه ساعتی خوابیدم زنگ زدگفت که میام صبحانه...اومد و کلی ناز کشید و منم ابراز علاقه کردم...گفت داره میره برای کارای ماشین که چن وقت پیش تصادف کرده بود رفت و پولی که خرج کرده بود رو گرفت قبلش بهم گفت برای بعد از ظهر برات سورپرایز دارم گفت حدس بزن منم ساعت و زنجیر طلا توذهنم بود گفت بگو گفتم نمیدونم و کلی ناز کردم
خدایا هیچ زن و مردی رو از هم دور نکن و همیشه مواظبشون باش و یه نی نی به منتظرا بده تا خوش به حالشون بشه الـــــــــــــــــــــــــهی آمین