دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

اومدم

1392/7/27 16:26
311 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دوستای گلم دلم براتون تنگ شده بود...برای ثبت لحظه هام لحظه شماری میکردم....

عروسی و مسافرت کوتاه مدتمون خیلی خوش گذشت

پنجشنبه ساعت 12قرار داشتیم حرکت کنیم...اما شوشو کارش طول کشیده بود برای اولین بار ماهم کمی دیرتر رسیدیم اخه همیشه داداش و زن داداشم دیرمیرسیدن...البته این بارم همزمان رسیدیم...رفتیم از دوست بابایی که سفارشش رو داده بود ساندویچ ها رو گرفتیم تا  تو راه بخوریم...یه 20دقیقه ای توماشین بودیم  بعد پیاده شدیم یه جای خوش منظره نهار مون رو خوردیم....خیلی چسبید...تا اونجا دوساعت و نیم نهایتا سه ساعت راه بود...ماهم 4بود رسیدیم جلو تالار...رفتیم لباسامون رو پوشیدیم و اومدیم تو جمع....بیش از حد تحویلمون گرفتن...اخه مهمون راه دور بودیم واقعا مهمان نوازن...یخمون اب شد و یکم رقصیدیم...بعد عروس دوماد اومدن.....الهی خوشبخت شن...یاد روز عروسی خودم افتادم....رسمشون اینه شام رو زودتر میدن...ساعت 8به بعد شام دادن البته تا 10:30 طول کشید...بعدش تا1بزن و بکوب بود...بعدش رفتیم تالاری که خانواده عروس بودن..رسمشونه که حنا میبرن رفتیم اونجا هم خوش گذشت...خخخ طفلی زن عموم که عروسی داداشش بد  چشم خورده بود از پله ها همچین افتاد که نگو خخخخخخخخخخخ

کل عروسی به کنار لحظه ای که عروس رو بردیم خونه دوماد یه حال دیگه داشت...مسیرتالار تاخونه رو فقط توماشین خوش گذروندیم...بادکنک و بالشت های تزینی تودستامون و جوونای فامیلم میومدن تا از دستمون بقاپن...خیلی هیجان داشت...شوشومم که خودش اخر کیف بود بامن همراه بود...رفتیم حیاط خونه ی داماد از پشت بوم برا جوونا سیب و نقل انداخت...منم کلی فیلم گرفتم.... گوسفند قربونی کردن...بعدش همه رفتن ماهم  با یکی دوتادیگه از مهمونا خونه ی مامان داماد بودیم و بابام اینا و اقایون دیگه خونه ی ابجی زن عموم خوابیدن...صبح صبحانه خوردیم و راهی شدیم...شوشوم که صبح اومد دنبالمون منو دیدچشاش برق زد انگار که یه ساله هموندیدیم..ساعت10:30راه افتادیم...

نیم ساعتی راه اومدیم بعد چایی خوردیم و عکس انداختیم...همونجا قرار گذاشتیم بریم جلفا چون جمعه بود من گفتم دلم میگیره سرظهری برسیم خونه...موافقت همه اعلام شد و مسیرمون رو عوض کردیم

اینم یکی از عکسای من باشوشوی مهربونم

جلفا که رسیدیم قبلش رفتیم بابایی پیتزا مهمونمون کرد و بعدش رفتیم بازار روس و اراز البته خرید نداشتیم فقط چن تا خرت پرت خریدیم که ضروری نبود...بعدش راه افتادیم سمت ارومیه که بازم میگم هیچ جا شهر و خونه ی خود ادم نمیشه...زنده باد ارومیه ی خودمون.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان یاسمن و محمد پارسا
27 مهر 92 16:50
همیشه خوش باشی عزیزم


مرسی مامان جونیییییییییییی
مثل هیچکس
27 مهر 92 17:48
همیشه به تفریح خانمی . پس حسابی خوش گذروندیدجای ما رو هم خالی میکردید.


مرسی عزیزم،جاتون خالی واقعاخوش گذشت اصلاسفروگشت وگذار روحیه رو میسازه،خیلی سرحالترشدم،مرسی فداتشم
آجی عارفه
27 مهر 92 18:20
سلام .الناز جونم....خوبی گلم؟؟؟دلم برات تنگ شده بود....
من مشغول درس و مرس شدم شرمنده بهت سر نزدم عزیزم...
بح بح میبینم که سرت شولوغه ایـــــــــــــــول...مبارکه......مبارک مبارکه


سلام عزیز دلم مرسی شماخوبی آجی جونم؟؟؟داداشی چطوره؟ببوسش،دشمنت شرمنده خوب بخونی درساتو همه چی حله،،،،مرسی فداتشم عزیزم
فریبا
27 مهر 92 19:09
چه عکس خوچگلی الناز جون........... من چطوری میتونم شما رو به لینک دوستام اضاف کنم....................... بلد نیستم
فریبا
27 مهر 92 19:26
ممنون الناز جونم فهمیدم...مرسی که بهم گفتی............................گلم


قربانت وظیفه بود،تونستی لینکم کنی پس؟فدات،شماچشات خوشکل میبینه
پریسا مامان کیان
27 مهر 92 19:46
سلام الناز جون. خدا رو شکر که بهت خوش گذشته. شرمنده یه مدت خیلی سرم شلوغ یود نتونستم ایمیل برات بفرستم. الان برات میفرستمش.
کاملا موافقم.زنده باد ارومیه و ارومیه ایها


سلام پریساجونم خوبیدخانمی؟پسرنازپ روببوس عزیزم،بله ایمیل رسىدبرام،ممنونم،بله همه چی دستخداست امابی نهایت ممنون که زحمت کشیدی راهنماییم کردی،حتماعملی میکنم بلکه خداخواست ونتیجه داد،فقط دوباره اومدی بگوکه ازکی شروع کنم؟وقت خاصی داره مثلااول آخر قاعدگی یانه؟مهم نیس!!!!خلاصه مچکر،بله زنده باد ارومیه وارومیه ایها،یاشاسین
پریسا مامان کیان
29 مهر 92 8:44
سلام.نه عزیزم زمانش مهم نیست. سعی کن یکی دو ماه بخوری ورعایت کنی
مامان ستاره
30 مهر 92 1:07
انشاالله همیشه خوش باشی عزیزم


مرسی گلم شادباشین
fateme
30 مهر 92 21:45
wow!!!!!!تواين مدت كه نبودم چقداپ كردي من همشوبوخونونم.ازاين جابه بعدُنديدم


سلام خانمی خوبیییییییییییییییی چرا اینهمه مدت نبودی سرت کجا گرمه خانمیییییییییییییییییییییییییی
fateme
30 مهر 92 21:51
به به هميشه به عروسي ومساقرت وخوشياوخي بيچاره زن عموتمن كه ازقسمت عروسي فقط ازاين قسمت عروس كشونش خوشم ميادوييييييي هوس پيتزاكردمواقعاهيچ جاخونه ادم نميشه من كه همش خداخداميكنم ازشهرخودمون بريم وقتي كه ميريم خداخداميكنم بيام.(خدايي كم دارما)!!!النازي عكست كه برام بازنشد


کم دارم چیه شیطون...من خودمم همینطورریم اصلا هم کم نداریم... خوب باید اینطوری بشه تا قدر خونه زندگی خودمون رو بدونیم....فداتشم عزیزمممممممممممم