چی بگم که خیلی تنهام...
سلام...
اول از همه بگم دوستان نگران نشید قد این عنوانی که نوشتم دلتنگ و دپرس نیستم...همینطوری اومدبه ذهنم و منم نوشتم
از دیروز درگیر کارای ترشی هستیم...اخ که دلم لک زده برای ترشی های خوشمزه مونداداش و زن داداش خواستن که بریم خونه ی اونا و اونجا ترشی هارو دست کنیم...دیروز و امروز...خلاصه خیلی خسته شدیم هم من هم مامانم هم زن داداشم...بهونه ای شد برای کنار هم بودنموندیشب زن داداشم الناز جون ازم پرسید الناز از نی نی خبری نیس هنوز؟گفتم نه قربونش بشم خیلی ناز داره...اه بابا نی نی بیادیگه نمیدونی همه منتظرتن؟
عید قربان نزدیکه...پنجشنبه احتمال میدادیم که شرکت تعطیل کنه ویا یه مرخصی داشته باشن که سه روز رو خوش بگذرونیم...چهارشنبه،پنجشنبه،جمعه.اما اجبارهستش که برن سرکار و مرخصی ممنوع...قرار بود چهارشنبه بریم چالدران دیدن مامان بزرگ شوشو ...ازطرفی هم پنجشنبه ماکو عروسی دعوت بودیم داداش زن عموم عروسیشه...بعد از چالدران بریم ماکو عروسی و بعدش برگردیم خونمون ارومیه...
اما پنجشنبه که تعطیل نشد یکم برنامه مون پیچ خورد...اگه بشه پنجشنبه بعدظهر میریم ماکو تاشب میرسیم عروسی...حالا نمیدونم بعدا باز چی بشه...
فردا پس فردا وقت آرایشگاه دارم...بخاطرهمین عروسی ابروهامو پر کردم و قرار هست موهامم رنگ کنم احتمالا عسلی ،کاراملی...
این ماه نمیدونم نی نی جونم میای یا نه...اما فکرنکنم چون ما ازاین شانسا نداریم...
ولی اصلا دپرس نیستم و خدارو هم شکر میکنم بخاطر همه چیــــــــــــــــــــز...
خداجونم عاشقتـــــــــــــــــــــــم