دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

خدا میشنوه میدونم

1392/7/16 16:11
639 بازدید
اشتراک گذاری

درود

خــــــــــــــــــــــــــــــدایا

دیشب گفتم شوشوم رفت دیدن همکارش...اومد با چه ولع و هیجانی از دختر همکارش تعریف میکرداز موهای بور و تقریبا فرش،از شیرین زبونی هاش،از اسمش که فاطمه بود...میگفت الناز خیلی نازبود...الناز دلم خون شد وقتی همکارم برگشت بهم گفت خدا یکی هم به شما بدهیهویی شوشواینطوری شد بعدش گفت الناز نمیگم که تاراحت بشی چون تو هیچ مشکلی نداری که بخوام طعنه بزنم و باکنایه چیزی بهت بگم...میدونم که خدا نمخیواد و بهمون نی نی نمیده فقط میگم دلم خالی شه وقتی بچه کوچولو میبینم تز خود بیخود میشم ...من و شوشوم هر دوتامون کشته مرده ی بچه هستیم...میگه وقتی همکارم گفت انشالله خدا یکیشم به شما بده تودلم گفتم کو خدا نمیده که!!!

چقد دلم گرفت با حرف همسرم...چقد دلم برای جفتمون سوخت...چقد دلم خواست همون موقع یه نی نی تودلم داشتم...چقد دوست داشتم به همسرم خبر بارداریمو بدم...اما زهی خیال باطلخــــــدایا به خاطر من نه من بنده ی بدتم.....اما بخاطر سایه ی سرم همسرم یه فرزند صالح وسالم به مابده و دل عشقم رو شادکن و خوشحالش کن چون اون بی نظیره و من همه ی زندگیمو مدیون عشقم هستمخلاصه دیشب بعد دل وقلوه ای که دادیم و گرفتیم بستنی دلخواه من فروتاره خوردیم که اساسی چسبید...بعدبه پیشنهاد خانم خونه که بنده باشم رو تخت لالا نکردیم و رفتیم اون یکی اتاق رو زمین خوابیدیماولین بار بود اونجا میخوابیدیم و یه چیزی که خوشحالم میکنه اینکه قبل اینکه برم برای گیاه درمانی همیشه درد داشتم و بعد.... زودی میرفتم...... اما جدیدا اصلا اذیت ندارم و حالم خیلی خوبه....خداروشکر خدا همه ی بند ها تو حفظ کن دلاشون رو خوش کن...همه مادرا و پدرای منتظر رو حاجت روا کن و عاقبت بخیرشون کن

راستی با دوستم نیلوفر و نفیسه یه وبلاگ زدیم...تازه اول راهه اما یه چیز توپ میسازیم....

یاخــــــــــــــدا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

fateme
16 مهر 92 15:25
واي النازجون اينطوري كه ميگي خداقهرش ميگيره هاااااااازمن گفتن بودميدونم كه ميگم يكي ازاشناهامون هي تودفترش مينوشت"من ميميرم"آخرش3ماه بعدازعروسيش فوت شدبه خدامطمئن باش ميده ميده ميده




سلام فاطی جون خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟عزیزم من که چیزی نمیگم تازه جدیدا امیدوارم شدم....خوب گاهی ذهن و دل ادم قاطی پاتی میشه دیگه

http://fateme-87.niniweblog.com/ucdعزیزم این ادرس وبلاگته
fateme
16 مهر 92 22:22
نه النازجون.من مجردم هنوزوبلاگم ندارم عزيزم


اره عزیزم میدونم اما یه ان شک کردم ببخشید فاطمه جونم
fateme
16 مهر 92 22:29
عههههههه چه جالب آني نه بابابخشيدبراچييييييي
پریسا مامان کیان
16 مهر 92 23:32
سلام الناز جون. خوب هستین. من تازه با وبلاگتون آشنا شدم. منم ارومیه ای هستم و کلی ذوق کردم باهاتون آشنا شدم. منم بعد از 5 سال و بعد از دوتا سقط پشت سر هم نی نی دار شدم. عزیزم وقت کردی یه سر به وبلاگ ما بزن. دوست دارم بیشتر آشنا شیم. مخصوصا که تو یک شهر زندگی میکنیم.


سلام خانمی گل....خوبین؟کیان جون حوبن؟باعثه افتخاره عزیزم که باهاتون اشناشدم...خدا روشکر که یه فرشته نصیبتون کرده خداحفظش کنه....باعثه افتخاره همشهری جونم من النازم 24سالمه و ارومیه هستم و دوساله و 3ماهه که ازدواج کردم و 13ماهه که منتظرنی نی هستیم....توکلمون برخداست
نفیسه
16 مهر 92 23:53



بوسسسسس
مامان نخودی
17 مهر 92 1:10
سلام عزیزم شما که من امید میدی باز دلمو هوای کردی با این حرفات باز دلم غمگین شد عزیزم عزیزم امیدمو باید باش تا نی نی مون نور تو دلمون ببینه که روشنه زود بیاد امید به خدا به دلم افتاد که منو تو باران باهم تا اخر پاییز مامان میشیم به امید روزهای که فرزندمان در اغوش بگیریم


عزیزم سلام،فداتشم،خیلی امیدوارم،فدای دلت بشم انشاا...به همین زودی
مامی ارمیا
17 مهر 92 11:37
همیشه واست دعا میکنم الناز جون . انشالله هر چه زودتر حاجت روا بشین ....
الهی آمین


مرسی مامانی ناز،بزرگواری،انشاا...توکل برخدا،ارمیاروببوسین جیگرطلارو
عاطفه
17 مهر 92 13:22
من خوردم زمین نمیتونم رو زمین بخوابم حتما باید رو تشک طبی باشم......
النازجون باورت نمیشه گاهی انقدر شونم سنگین و خسته میشه ول میشم رو تخت و نمیتونم تکون بخورم....


اخی عزیزم چرا چی شدههههههههههههه
عاطفه
17 مهر 92 13:58
هیچه یه هفته پیش رفته بودم خرید ..داشتم پیاده میرفتم سر یه کوچه شیب بدی داشت منم کفشام تهش صاف بود با کمر اومدم رو زمین...دیگه که نفسم نمیومد بالا هیچکسم تو کوچه نبود ..فقط یه اقا داشت از سر کوچه رد میشد دید کف زمین پلاسم دوید اومد گفت زنگ بزنم آمبولانس گفتم نه..یکم نشستم و اومدم خونه از درد گریه میکردم....واااااااااااای..
انقد میخواستم برم دکتر نشده...
قرار شده وقت بگیرم فردا عصر با همسری برم....ایشالا

عزیزم خوب مواظب خودت بااااش خیلی سخته میدونم منم یه روز برف باریده بود حیاط خونه هم یخ بسته بود.....همچین خوردم زمین از درد پاشده بودم این طرف اون طرف میدویدم....حتمابرو دکتر خیلی مواظب خودت باش
بابائی پویان
17 مهر 92 13:59
سلام آبجی الناز بازم که دم از نا امیدی زدین یه مقعی خدا یه نی نیه ناز بهتون بده که مثله منو خانمم شبها بشینین باسرشو بگید خدایا ما ازت نی نی خواستیم فرشته بهمون دادی اگه فرشته میخواستیم چی بهمون میدادین


سلام داداشی خوبین
خداروشکر بخاطر این فرشته ی ناز و اسمونی ما که همش منتظریم
پریسا مامان کیان
17 مهر 92 14:00
وای الناز جون شما که هنوز خیلی کوچولویید. من فکر کردم چند سالته؟فکر میکردم حداقل 10 سالی از ازدواجت گذشته که اینقدر دنبال نی نی هستی. من 28 سالمه. همسن شما که بودم اصلا به بچه فکر نمیکردم. هر چی فکر کنی بدتره. برو زندگیت رو بکن. برو هنوز خودت نی نی هستی. بسپارش دست خدا.خودش درست میکنه. راستی من دانشجوی دکتری هستم. در حال حاضر هم تدریس میکنم و هم درس میخونم. شما به چه کاری مشغولید؟


جدا نی نی هستم؟؟؟؟؟؟؟؟/امیدوارشدم....من فوق دیپلم هستم و نمیدونم دست و بالم سست شد و نتونستم بعد ازدواجم درس بخونم....الانم خونه دارم
پریسا مامان کیان
17 مهر 92 14:02
راستی الناز جون یه ایمیل از خودت برام بذار تا چندتا رژیم مخصوص برات بفرستم.شاید زودتر نتیجه بگیری. فقط بدون که استرس اولین عامل کشنده اسپرمه.


اره عزیزم بیخیال استرس..elenaz.nanaz@yahoo.com
مامان الناز
21 مهر 92 2:21
همه چيز درست ميشه توكلت به خدا باشه به قول خودت النازا خيلي زرنگن اما خيلي هم خوش شانسن پس نا اميد نشو


مرسی عزیزم............انشالله...توکلم به خداست و اره میدونم که خوش شانسیم...دختر نازتو ببوس عزیزم
اکرم
21 مهر 92 20:40
سلام الناز جون زندگی پر است از مهر و محبت . مطمئن هستم که آینده از آن توست عزیزکم یه پست برات تو وبم گذاشتم اگه دوست داشتی بخون


سلام عزیزم خوبییییییییی
ممنونم از دلداریتون و اقعا مرسی
اما شرمنده من نتونستم وب شمارو بازکنم
ادرس وبتون رو بدین لطفا
مهسا
30 مهر 92 8:48
عزیزم
اولین بار بود اومدم وبلاگتون.
ایشالا خدا مشکل رو حل می کنه.


سلام.....خوبین؟خوشحالم از حضورتون.....وبلاگ زیباتون رو دیدم ولی متاسفانه چندبار سعی کردم اما نشد نظرمو ثبت کنم...خوشحال شدم دوستم.....یاعلی موفق باشین ...خدا حاجت دلتون رو بده