خدایا بخیر گذشت
من دیروز گفتم دپرسم....نگفتم؟
انقد اعصابم خراب بود نگو قراره اتفاقتی بیفته که افتاد...
دوسه روز همش امروز فردا میکنم قراره چن جین پیرهن شلوار اتوکنمبرای مهربان همسر که نکردم...دیروز همش پای نت بودم بعد نهارو آماده کردم نزدیک ساعت 4بود به شوشو زنگ زدم که بپرسم بعد ظهر بامنه یامیره سرکار...دیدم صداش گرفته...اولش نمیخواست بروز بده اما نمیشه که...گفت که خیابان مدرس اطراف پل تصادف کرده شوشوی بنده خیلی احتیاط میکنه اما یکی جلوتر از ایشون لج کرده ایشونم ترمز کردن و ماشینای پشت سرم چون فاصله رو رعایت نکردن کوبیدن بهم ماشینارو...اونیکه باعث شده هیچیش نشده و در رفته بود و شوشوی بنده مونده بود و سه تاماشین دیگههمون لحظه به داداش پیام دادم که اگه میشه تو فردا کار بیمه ی ماشین رو راست و ریست کن چون شوشومم موافق بود که نذاریم خانواده ی خودش جریان رو بدونن چون همش بلدن سرکوفت بزنن و ادم بی گناه رو مقصرترین بدونن...داداشم زنگید وباشوشو حرفید ....باشوشورفتیم بیرون تابدیم دزدگیر ماشین رو قطع کنن همش صداش در میومدبعدش پش افسر که فکرمیکردم کارت معاینه ی و کارت سوخت ماشین پیشش جامونده که اونم نمونده بود...خلاصه.... راستی صندل من متوماشین بغل راننده هم شکسته..جاتون خالی هی تکیه میدادم هی در میرفت..خخخخخ مردیم از خنده
بعدش شوشوم منو گذاشت خونه ی مامان بزرگم و خودش رفت پیش بابام...مامان بزرگم ساعت10حرکت داشت میرفت تهران شوهر دختر عموی بابام فوت شده ...یکم اونجا نشستیم و بعد باباوداداش وشوشوم اومدن..همگی جمع بودیم ...بعدرفتیم بدرقه ی مامان بزرگ...
اونجا بابایی با ساندویچی دوستش تماس گرفت و سفارش پیتزا داد و رفتیم تحویل گرفتیم رفتیم خونه ی باباایرج و نشستیم و حرف زدیم و موقع چایی خوردن...شوشوم بغل دستم نشسته بودو نمیدونم چرا همش قربون صدقه ام میرفت و همش اینطوری میکردیهو دستم خورد به فنجان چایی و چایی ریخت رو گوشی نازنینم...بنابه خواسته ی شوشوم شب کلا گوشی رو خاموشیدیم و باتری وسیم کارت رو در آوردیم...صبح انداختمش همه چیزش کارمیکنه الا sms اس ام اس که میاد نمیرسه بهم اینم شانسه ما داریم خدایا