ناراحتم
اه چقد دپرس شدم من
امروز مهربان همسربنده ارومیه تشریف داشتن و ماموریت نبودن____شـــــکر خـــــــــدا_____قرار شد بره شرکت و بیاد برای صبحانه بعدش منو برسونه خونه بابایی و بعدش بره سراغ کارای خودش...قول داد اگه مشکلی پیش نیومد حتمابیاد...ساعت8:30زنگ زدوگفت که نشدبیاد وباید بیرون صبحانه یه چیزی بخوره و این دست خودش نیست و این حرفا...که البته حق هم میدم ...بعدش من گوشی روقططع کردم پتوکشیدم سرم و خوابیدم تا11:30اماعجیب هم حرص میخوردم اخه شانس من روزای دیگه میومد این بار نشد...منم حسش نبود خودم پاشم برم...خلاصه ببینیم بعدازظهرولش میکنن یا بازباید بره سرکار...ساعت4همه چی مشخص میشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی