من آمده ام...
سلام و شب بخیر به همه دوستام و مامانای گل
همگی خوبین؟
من یه چن روزه اصلا دل و دماغ نوشتن ندارمیه جورایی میخواستم کاملا نوشتن رو بذارم کنار و اگه بشه دیگه نیام و یاکمتربیام...اما دیدم نه نمیشه انگار یه جور وظیفه شده یه جور عادت یه جور دلبستگی نیمدونم اسمشو چی میشه گذاشت...اما واقعا نشد که نیام و ننویسم...
بگــــــــــــــذریم...من از دیشب شروه کردم به خود درمانی...عرق رازیانه و عسل رو ترکیب میکنم و سرمیکشمتوکل برخدا شاید این عرقیات جواب دادن...هرچند من همچنان امیدوارم و هیچ گونه استرس واضطرابی ندارم...
یه چن روزه با بچه های نی نی سایت میپرم....امروزم عضوفیسبوک شدم...قبلا عضوبودم اما بنابه دلایلی بستم رفـــــــــتجاتون خالی عجیب به خودم میرسم همین یکی دو روز آینده میشم یک تن ....چقد رفتم توفاز شیرینیجات...دیروز باشوشو بیرون بودیم رفتیم نقل و حلوای هیوج و گردو خریدیم...گاهی یه کوچولو میخورم...خدایا من انقد به خودم فشار میارم و چاقی خودمو صدبرابر میکنم شمهم یه گوشه چشمی به این بنده حقیرت بنداز و یه نی نی سالم بهمون بده تا از تنهایی دربیایم