خسته ام
سلام دوستان شب همگی بخیر،امروزازصبح شروع به کارکردم برقی آشپزخونه واون یکی اتاق رو تمیزکردم،تا6بکوب:-oوای الان نای هیچ کاری رو ندارم،بعدش ساعت 6.30داداش سجادخواست بیاددنبالم که بیارتم خونه باباکه گفتم دارم تازه میرم دوش بگیرم وخستگی درکنم،تازه لباس انداخته بودم لباسشویی ازتنظیم در اومده بود دوساعت همش چرخوندوچرخوندآخرسرم دیدم دیره لباسشویی روخاموش کردم وسوارماشین شدم داداش آوردتم خونه بابام،الآنم باگوشی آن هستم و گفتم جریانات امروزمم ثبت کنم،فرداتا10میریم بامامانم خونه ماتاپذیرایی وسالن رو مامانی بهم کمک کنه،وای خداچقدخسته ام،شوشوجونم خیلی دوستت دارم،بازامشب ازهم دوریم،امامن همچنان قبلم برای تو میتپه،دوستان دوستون دارم بابای